بندر؛ یک روز پس از فاجعه
خواندنی ها
بزرگنمايي:
ایرانیان جهان - ایران /متن پیش رو در ایران منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
مصطفی آرانی-خبرنگار اعزامی «ایران» به بندرعباس| هواپیما که نشست روی آسفالت فرودگاه بندرعباس، هرم شرجی آمد روی صورتم. چند دقیقه قبلش میهماندار گفته بود که «مسافرین محترم! به اطلاع میرساند دمای هوای شهر بندرعباس در این لحظه، 31 درجه سانتیگراد است.» همین دما یک ساعت و نیم قبل که ما از تهران حرکت کردیم 18 درجه بود.
هشت صبح یک روز بهاری و بیش از 30 درجه گرما! خدا رحم کند. کنار ترمینال غیر از هواپیمای ما، هواپیمای وزیر کشور هست و یک هواپیما از ساها یا همان هواپیمایی ارتش و یک هواپیمای کوچک دیگر از اطلس ایر که باز هم فکر کنم برای مقامات است.
بازار ![]()
در باز میشود و من ماسک زده، آمادهام که گوگرد و هزار ماده سمی دیگر برود توی ریههایم و چشمم را بسوزاند ولی خبری نیست. بندریها خودشان میگویند شنبه شب باد آمده. دود البته در آسمان مشهود است. یک دود سیاه کمرنگ که مثل مه است ولی اینجا کسی ماسک N95 نزده است. فقط ظاهراً من بودم که ترسیدهام و ساعت 1 شب رفتم داروخانه شبانهروزی و ماسکی با آن عظمت زدم به صورتم.
بیرون درِ فرودگاه، بعد از کمی هماهنگی تلفنی، تاکسی میگیرم که بروم بیمارستان محمدی. در لیستهایی که در فضای مجازی منتشر شده آنجا ظاهراً بیشترین پذیرش مجروحان را داشته است. راننده تاکسی بین راه از این میگوید که خودش چند دقیقه قبل از انفجار آنجا بوده و آلاچیقی که بغل ماشینش بوده تکه تکه شده و البته حرفهایی هم میزند درباره علت ماجرا. همهاش با «میگن» شروع میشود. همان شایعه خودمان است. درست است؟ نمیدانم. غلط است؟ نمیدانم. حرفهایش ولی تازه نیست. همین امروز صبح در آسوشیتدپرس و نیویورک تایمز هم همینها را خوانده بودم. این طور نیست که از منبعی محلی یا آشنایی حرف بزند. او هم مصرفکننده همان رسانهای است که من در تهران دارم. جامعه شبکهای یا همان دهکده ارتباطات که در تئوریها میخوانیم خودش را دارد نشان میدهد. درباره واقعهای که در بندر اتفاق افتاده، حرف یک بندرعباسی همان حرفی است که در نیویورک و واشنگتن و لندن تولید میشود. قابل توجه آقایان و خانمهای مسئول فضای رسانهای!
بیمارستان محمدی یا همان پیامبر اعظم، مرکز اصلی ارائه خدمت به بیماران بوده است. یک سوم از کل بیماران اینجا پذیرش شدند و شنبه خیلی شلوغی داشته است. رئیس بیمارستان میآید آن بیرون قدمی بزند و کمی به حرف میگیرمش. به پرستارها و کادر درمانش مینازد که دیروز حتی بدون فراخوان آمدند برای کمک و به خودش میبالد که توانسته این همه مریض را در یک روز پذیرش کند. میگوید جراحتها بیشتر به خاطر خرده شیشه و سوختگی است ولی خیلیها ترخیص شدهاند.
بیرون در دو تا جوان نشستهاند با اشکی در چشم حلقه بسته ولی نه پایین میریزد و نه خشک میشود. منتظرند. منتظر خبری از دوستشان. دوستی که قوم و خویششان هم بوده است. یک پسر 27 ساله ترخیص کار گمرک. میگویند همه جا را گشتهاند و نبوده است. راستش را بخواهید، یک روز بعد از فاجعه، معنای نبودن تقریباً معلوم است یعنی چه. ولی آنها یا نمیخواهند باور کنند یا...؛ یا ندارد دیگر! نمیخواهند باور کنند. میگویند رفتهایم جنازهها را دیدهایم ولی سوختهاند. دنبال نشانی هستند از دوستشان. یک زنجیر داشته ظاهراً و در آن جنازهها نبوده است و خب حتی نمیخواهند به این فکر کنند که شاید آن زنجیر هم آب شده است. آن زنجیر، شده نقطه اتصالشان با دوستشان، با قوم و خویششان. تا شیراز را سراغ گرفتهاند از آن زنجیر و نجستهاند و حالا سؤال بزرگ این است که چه کسی، چه زمانی میتواند تمام توان خودش را جمع کند و به این دو نفر بگوید که دوستتان رفته است، با زنجیرش!
چند نفر چنین سرنوشتی داشتند؟ نمیدانیم. تا وقتی این متن را مینوشتیم تعداد زخمیها 900 نفر بود و تعداد کشتهها 28 نفر. از طریق منابع محلی میتوانیم متوجه شویم که تعداد کشتهها دست کم تا 10 نفر دیگر افزایش خواهد یافت. ولی دو مسأله باقی است؛ یکی اینکه تقریباً بیش از نیمی از کشتهها مجهولالهویه هستند و نمیتوان تشخیص داد که چه کسانی هستند و ثانیاً اینکه برخی افراد هستند که همان طور که گفتیم، نامشان نه در لیست بیمارها است و نه در لیست کشتهها. پس با دو نوع مفقود روبهرو هستیم؛ افرادی که اساساً نمیدانیم کجا هستند و جسدهایی که نمیدانیم چه کسانی هستند. یک نوع دیگر هم باید به این جمع اضافه شود و آن هم بیمارانی است که سوختگی شدید دارند و خودشان هم نمیتوانند بگویند چه کسانی هستند و از روی عکس هم، همراهان بیمار آنها را شناسایی نکردند.
این وضعیت پیچیده باعث شده که تعداد نهایی فوتیها همچنان نامشخص باقی بماند هرچند منبعی آگاه در استانداری هرمزگان میگوید که بعید است تخمینهای اولیه مبنی بر رسیدن تعداد فوتیهای این حادثه به حدود صد نفر یا حتی بیشتر صحیح باشد ولی به هر حال به صواب نزدیکتر است که فعلاً منتظر بمانیم و البته دعا کنیم که حتی یک نفر دیگر هم به قربانیان اضافه نشود.
برگردیم به روایت. بیمارستان محمدی بودیم. سر ظهر. دقیقاً یک روز پس از حادثه. واقعیت این است که فرد غریبهای را داخل راه نمیدادند و حتی گفتند که خبرنگارهای صداوسیما هم وارد نشوند. برای همین تصمیم گرفتم به بیمارستان دیگری بروم. بیمارستان سیدالشهدا. متعلق به نیروی دریایی ارتش.
بندرعباس دیروز به نسبت بقیه روزها خلوت بود. مردم واقعاً به این توصیه که از خانه بیرون نیایید، گوش کرده بودند و خبری از ترافیک حتی در بلوار لب ساحل هم نبود. باد البته هوا را تقریباً پاک کرده بود و حتی وقتی این گزارش را مینوشتم، شاخص آلودگی روی 48 بود یعنی نقطه سبز. ولی این متعلق است به شهر بندرعباس. چون همان طور که احتمالاً میدانید بندر شهید رجایی حدود 15 کیلومتری بیرون از غربیترین نقطه شهر است. حتی جالب است بدانید که برخی افراد که در نقاط شرقی شهر بودند، میگفتند که اساساً صدای انفجار را هم نشنیدهاند. بنابراین شاخص آلودگی را هم باید در آن منطقه سنجید. منطقهای که گفته شد دو سه روستای نزدیکش را هم تخلیه کردهاند.
مجموعاً این اتفاق بندر را برخلاف همیشه به یک شهر ساکت تبدیل کرده است. شهر ساکتی که نمیدانی سکوتش از بغض است یا از بهت. مثل یک انسان سوگوار به احترام انسانهایی که در آنجا جان باختند (و بعضاً حتی بندری هم نبودند و برای شهرهایی مثلاً در استان کرمان یا حتی سیستان و بلوچستان بودند) سرش را برده در گریبانش یا مثل مالباختهای به صدها میلیارد تومان و هزاران فرصت کاری نگاه میکند که دود شده و به هوا رفته است. شاید هم هر دو. کسی نمیتواند انکار کند که «اسکله» چه سهمی از سبد شغلی و درآمد یا حتی دارایی مردم در اینجا داشته و برای همین هم هست که تقریباً هر که میبینی، یکی دو نفر در حلقه اطرافیان دور یا نزدیکش داشته که یا در انفجار آسیب دیدند و یا شانس آوردند که آن روز به سر کار نرفتند.
این ماجرای شانس هم جالب است. قصه این است که تعطیلات سه روزه هفته گذشته، میهمانیهای جمعه شب و البته موج سرماخوردگی فعلی در کشور باعث شده بوده برخی از اهالی بندر که در اسکله کار میکنند صبح شنبه در حال استراحت باشند و ظهر هم به خاطر گرمای شدید به بندر نروند و برای همین بندر در آن ساعت روز خلوتتر از قبل بوده است. همچنین ساعت اولین انفجار که 12 و 6 دقیقه بوده، دقیقاً 6 دقیقه بعد از ساعت تعطیلی مدارس بوده است و برای همین در یک مدرسه ابتدایی که ریزش سقف به وقوع پیوسته خوشبختانه هیچ کودکی آسیب ندیده است. از آن سو بسیاری از افرادی هم که آسیب دیدند، آسیبهای جزئی داشتند و مثلاً در بیمارستان خلیج فارس، فقط 7 نفر دیگر بستری بودند، در بیمارستان محمدی، از 275 نفر پذیرش، 70 نفر و در بیمارستان صاحبالزمان بیش از 200 نفر از 236 نفر مرخص شدهاند. به طور کلی آن طور که وزیر کشور گفته، تقریباً از هر 10 مجروح، حالا هشت نفر از بیمارستان مرخص شدهاند.
درباره مسأله هزینه درمان با یکی از همراهان بیمار که لباسی بلوچی داشت گفتوگو کردم. او گفت بیمارش بیمه بوده و فعلاً درمان رایگان است ولی جلوی باجه خودپرداز بود تا پول پلاتین را واریز کند. این موضوع را در بیمارستان سیدالشهدا دیدم. در این بیمارستان ارتش برای همراهان بیمار هم تسهیلاتی درست کرده بود. یک سایبان با تورهای استتار نظامی که زیر آن آب خنک و هندوانه به همراهان میدادند و ظاهراً ناهار هم برای آنان مهیا کرده بودند. با این حال در اینجا هم فرصتی برای مصاحبه نبود. گفتند باید استانداری با نیروی دریایی ارتش هماهنگ کند. موضوعی که شاید بتوانید حدس بزنید چه پروسه پیچیدهای است و چقدر نیاز به دسترسی به افراد محلی دارد.
ولی در همین بیمارستان یکی از افرادی که سقف خودرویش مچاله شده بود را هم دیدم. او گفت که خودش در 4 کیلومتری صحنه انفجار بوده؛ خودرویش در 250متری و برادرش در 40 متری. انتظار داشتم خبر بدی از برادرش به ما بدهد ولی گفت حالش نسبتاً خوب است گرچه موج انفجار او را پرتاب کرده و شکستگیهایی دارد که برای درمان آن در آی سی یوی بیمارستان بستری است. او تعداد خودروهای ضربه دیده را هزاران خودرو توصیف کرد ولی اینطور به نظر میرسید که لفظ هزاران را به معنای کثرت به کار برد نه به معنای آمار دقیق. او از این حادثه به عنوان یک «فاجعه» یاد میکرد و یک نمونه از تفاوت برخورد با حادثه بین فردی بود که خودش در آنجا حضور داشته و برخی مردم عادی که در شهر حضور داشتند و صرفاً مثل ما از حادثه شنیده یا تبعات آن را دیدند.
قصه این روز ما، عصر بندر به پایان رسید. وقتی علاوه بر وزیر کشور و وزیر راه که از غروب شنبه در بندر بودند مسعود پزشکیان هم به بندرعباس آمد، پزشکیانی که قرار بود اصلاً آخر این هفته برای سفر استانی به هرمزگان سفر کند ولی دست روزگار او را چند روز زودتر برای جلسه مدیریت بحران به اینجا کشاند.
بگذارید قصه را با صحبت یک جراح تمام کنم. در بیمارستان محمدی. وقتی از او پرسیدم آیا کسی از اهالی شهر هم برای تروما یا همان واکنش عصبی پس از حادثههای مهیب به بیمارستان آمده یا نه، خندید و گفت: «ما خیلی قویتر از این حرفها هستیم. حرف او، لابد حرف مادری نیست که این روزها پاشنه کفش را ورکشیده و از این بیمارستان به آن بیمارستان دنبال اثری از پسر جوانش میرود ولی میشود امید داشت به آدمها، به گذشت زمان و به زندگی. آنا گاوالدا گفته بود زندگی از هر چیز دیگری قویتر است. امید که برای آن مادر هم همین طور باشد و البته برای آن دو پسری که به دنبال زنجیر دوستشان میگشتند و این البته چیزی از مسئولیت آقایان و خانمهای در رأس کار، برای پیگیری جوانب مختلف این حادثه و بیان شفاف و صادقانه دلیل ماجرا کم نخواهد کرد.»
لینک کوتاه:
https://www.iranianejahan.ir/Fa/News/1424348/