ایرانیان جهان
سر نخواستنم دعواست!
پنجشنبه 10 آبان 1403 - 12:22:13
ایرانیان جهان - حتی حال و احوال‌مان هم یا خوب بودنش چسبیده ‌است به سقف یا یک روزهایی باید با کاردک از روی زمین جمع‌مان کنند آن‌قدر که مودمان پایین و افسرده‌ است یا حتی درباره موضع‌گیری‌هایمان هم معمولا به این‌که حق با دو سر یک طیف باشد اعتقادی نداریم. همین می‌شود ما اهالی دنیای صفر وصد، در حوزه‌های مختلف و فعالیت‌های فرهنگی و اقتصادی و.
.. در نسبت با مراحل رشد فردی یا سنین کودکی برای‌مان مهم می‌شود یا جوانی و بزرگسالی می‌شود از نان شب واجب‌تر. همه با این حد وسط بالاخره یک مشکل و دعوایی دارند. چه باخود نوجوان چه با همدیگر در حوزه‌ها و جایگاه‌های مختلف. درست است که برای این بازه سنی کارهای خوبی درتمام حوزه‌ها درحال انجام است اما سر نخواستن این وسط‌بازها به طرق مختلف دعواست. 
نوجوانی مفهومی است ساخته قرن بیستم. پیش از این قرن، برای مردم ناشناخته بود و گویا برای زندگی امروز هم فایده چندانی ندارد. در دهه‌های پایانی قرن نوزدهم، رفتار با کودکان نمایانگر کیفیت فرهنگی ملت‌ها قلمداد می‌شد. همان‌طور که جولیا لاتروپ، اولین مدیر «اداره کودکان ایالات‌متحده» (اولین و تنها آژانس مخصوص رفاه کودکان)، در دومین گزارش سالانه این نهاد می‌گوید، رفاه کودکان «معیاری برای روحیه نیکوکاری و دموکراسی کشورهاست.» 
جوامع مترقی با تأکید بربازی و تحصیل، ازکودکان‌شان حمایت می‌کردند و ازوالدین انتظارمی‌رفت، بامنع کودکان ازکار دستمزدی و اطلاعات نامتناسب، ازمعصومیت‌شان محافظت کنند. به‌این‌ترتیب تندرستی، مصونیت و تحصیل به اصول حاکم بر زندگی کودکان تبدیل شد. آمریکا از این نیز پیش‌تر رفت و قواعد را تغییر داد. آنها علاوه ‌بر دوره معمول کودکی، از بدو تولد تا 12‌سالگی، یعنی دوره‌‌‌ای که وابستگی کودک عموما امری بدیهی تلقی می‌شد، حمایت از کودکان را تا نوجوانی ادامه دادند. استقبال اینچنینی از «نوجوانی» دلایل متعددی داشت. با رشد اقتصاد آمریکا، این کشور به جمعیت رنگارنگ مهاجرانش متکی شد که جوانانش، چه درجایگاه کارگر و چه شهروند، به‌طور بالقوه مشکل‌‌ساز بودند. برای حفظ آنها از کارهای خفت‌‌‌بار و همچنین حفظ جامعه از مشکلاتی که با ولگردی آنها در خیابان به وجود می‌آمد، چتر نجات‌بخش نوجوانی به ابزاری تبدیل شد که مهلت جامعه‌پذیری آنها را چند سال دیگر تمدید می‌‌کرد. مفهوم نوجوانی همچنین سبب شد آمریکایی‌‌ها نهادهایی ایجاد کنند که راهنمای نوجوانان در این مرحله متأخر کودکی باشند و با تحقق این امر، نوجوانی به مقوله‌ای پذیرفته‌شده تبدیل شد. 
والدین آمریکایی به‌خصوص در قشر متوسط جامعه، توانستند با کمک مفهوم نوجوانی مراحل بلوغ کودکان‌شان را پیش‌بینی کنند اما نوجوانی خیلی زود به یکی از مراحل روال عادی رشد تبدیل شد که در مورد تمام جوانان صدق می‌کرد ـ نوجوانی پلی بود (میان کودکی و بزرگسالی) که کودکان آمریکایی را به طرزی سازمان‌یافته برای انتخاب همسر و شغل آینده آماده می‌کرد. در قرن بیست‌ویکم، این پل از هر دو سو فرومی‌ریزد، زیرا مراقبت از معصومیت کودکی سخت‌‌تر شده و بزر‌گسالی هم خیلی عقب افتاده است.مفهوم نوجوانی زاییده چه کنم چه کنم‌های غربی‌هاست و مال امروز و دیروز نیست و همان‌طور که خیلی چیزها تا برسد به این طرف دنیا یک دهه طول می‌کشد اهمیت قائل شدن برای این مفهوم هم دیر به کشور ما رسید و حالا دوره‌ای به ما رسیده ‌که مهم بودن و از بین رفتن این بازه سنی به علت‌های مختلف باهم طلاقی پیدا کرده‌است. 
درسال 1904، جی. استنلی هال، روان‌شناس در دو کتاب مهم مفهوم نوجوانی را مطرح کرد، کتاب‌هایی مملو از توصیفات فیزیولوژیک، روان‌شناختی و رفتاری که هال تعمدا آنها را «علمی» می‌خواند. این دو کتاب، طی چند دهه بعد، به معیار اکثر بحث‌های مربوط به نوجوانی تبدیل شد. دوره بلوغ که تغییری ناگهانی و آشکار به‌سمت بزرگسالی است، در تمام جوامع نقطه عطف زندگی محسوب می‌شود چراکه دوره قدرتِ نویافته جسمانی و ظهور نیروی جنسی است اما این دوره در آمریکا به مبنایی برای تأملات پیچیده و مهم و البته عامل ایجاد نهادهای جدیدی که به تعریف نوجوانی پرداختند تبدیل شد.هال معتقد بود نوجوانی منعکس‌کننده مرحله‌ای مهم در تاریخ تکامل انسان است که نیاکان انسان در مسیر تکمیل توانایی‌هایشان از آن گذر کردند. از این نظر، او اهمیت زیادی برای نوجوانی قائل شد، چراکه این دیدگاه، سیر حیات فردی را به اهداف تکاملی عظیم‌‌تر پیوند داد: نوجوانی، که درعین‌حال هم تحولی فردی و هم نمودی از تاریخ انسان بود، به تجربه‌ای بنیادین تبدیل شد. این دوره بزرگراهی از چندین دگرگونی اساسی بود، نه گذری کوتاه. 
سوءاستفاده از کودکان در تولیدات صنعتی، تاثیر نابسامانی‌های حاصل از مهاجرت و رشد سریع شهرها بر کار کودکان و بزهکاری‌های نوجوانان باعث شده بود ارتکاب به جرم در آن دوره در بازه سنی نوجوان زیاد و کارنامه اعمال او سیاه شود؛ برای همین دادگاه اطفال آن دوره آمریکا رویکردش را تغییرداد و کاملا پدرمآبانه کمک کرد تا این دست نوجوانان جامعه‌پذیر و قانون‌مدار شوند. از آن سمت در بدو تأسیس این دبیرستان‌ها، مسئولان آموزش‌وپرورش، در‌‌های فرصت تحصیلی را به‌روی همگان گشودند تا بتوانند جوانان پرشروشور را در محیطی اجتماعی و آموزشی تحت نظارت قرار دهند. درسال1931 در مورد گسترش حیطه فعالیت‌‌های فوق‌برنامه که در رویکرد تازه به تحصیلات متوسطه در آمریکا ضروری بود، برای برآوردن نیازهای دانش‌‌آموزان مختلف که اکثرا مهاجر بودند، دبیرستان‌‌های آمریکایی فورا از محلی برای تحصیل رشته‌هایی چون جبر و لاتین که در قرن نوزدهم مبنای آموزش در آمریکا و دیگر کشورهای غربی بود، به نهادهایی تغییر یافتند که در آنها نوجوانان می‌‌توانستند مهارت‌‌های شغلی و کسب‌‌وکار بیاموزند و عضو ورزش‌های تیمی، گروه‌های موسیقی، کلوپ‌‌های زبان و کلاس‌‌های آشپزی شوند.دبیرستان‌‌ها جوانان را در دنیایی نوجوانانه گرد هم آوردند، دنیایی که به محل تولد آنها توجهی نداشت و فقط بر کیستی آنها به‌عنوان گروهی سنی تأکید داشت، گروهی که بیش ‌از پیش با عنوان «نوجوانان» شناخته می‌شد. مفهوم نوجوانی تجسم واقعی‌اش را اولین‌ بار در دبیرستان‌های آمریکا یافت. تحصیلات طولانی‌‌تر باعث وابستگی طولانی‌‌‌تر آنها ‌‌شد اما درعوض همین‌جا بود که این جوانان فرهنگ جدیدِ خود را ساختند. گرچه محتوای فرهنگ نوجوانان، مثل طرز لباس‌پوشیدن، عادت‌‌های فراغت و طرز صحبت، به‌مرور زمان تغییر کرد اما مشترکاتی به‌وجود آورد که جوانان در هرجا می‌‌توانستند آن را تشخیص دهند و با آن همذات‌پنداری کنند. 
اما درپایان قرن بیستم، فروپاشی جایگاه ویژه نوجوانی درفرهنگ آمریکاآغاز شد.رقابت جهانی باعث شدمهارت‌های به دست‌آمده در دبیرستان منسوخ شوند، چراکه مدارج تحصیلی بالاتری در محیط کار موردنیاز بود. برتری تحصیلی درازمدت آمریکا و شایستگی دانش‌‌آموزانش با چالش روبه‌رو شد، چراکه ملت‌های دیگر شکوفا شدند و تحصیلاتی را برای فرزندان‌شان مهیا ساختند که با معیارهای بین‌‌المللی معمولا بسیار برتر بود. فارغ‌‌‌التحصیلی که زمانی گام نهایی اکثر آمریکایی‌‌ها به‌سوی کار و روابط عاطفی پایدار منتهی به ازدواج بود، دیگر نقطه پایانی قابل‌اتکایی در راه بزرگسالی نبود. فارغ‌التحصیلی دیگر نه مرحله‌ گذار به بزرگسالی بود و نه کالایی ارزشمند برای جوانان بلندپرواز، بلکه سد راهی بود برای کسانی که ترک تحصیل می‌‌کردند. رفتن به دانشگاه به بخشی ضروری از هویت طبقه متوسط تبدیل شد وهمین موضوع تکمیل نوجوانی را برای همه پیچیده کرد. حالا که ورودبه دانشگاه برای موفقیت اقتصادی آینده ضروری شده بود،نرفتن به دانشگاه حاکی ازبزرگسالی ناقص بود. تمدید تحصیلات ضروری تا دهه دوم زندگی‌فرد و گاهی حتی تا دهه سوم رابطه میان بلوغ جسمی و تجارب اجتماعی‌‌‌ را که پیش‌‌تر در مفهوم نوجوانی با آن عجین شده بود به‌شدت تضعیف کرد. و تمایلات جنسی فعال که پیش‌‌تر با زندگی دبیرستانی و قرارهای تعریف‌‌‌شده در آن کنترل می‌‌شد، حالا زودتر و زودتر وارد زندگی جوانان می‌‌شد، درحالی‌که ازدواج هرچه بیشتر و بیشتر به تعویق می‌افتاد. نوجوانی دیگر توصیف مناسبی از این تاخیر طولانی‌‌‌مدت در رسیدن به بزرگسالی نبود. در طول قرن بیستم، سن بلوغ جنسی برای دختران پیوسته کاهش یافت. این سن که ابتدای قرن اواسط نوجوانی بود، تا دهه 1970 به متوسط 12.5سال رسید، به طوری که بسیاری از دختران، حتی در سنی کمتر آن را تجربه می‌‌کردند. درعین‌حال، فرهنگی که علنا گرفتار روابط جنسی بود باعث شد والدین کودکان حتی هشت‌ساله نگران رویارویی زودهنگام فرزندانشان بانماهنگ‌ها، بازی‌های ویدئویی و لباس‌های بسیار تحریک‌کننده شوند. 
دردهه 1990، اینترنت باعث شد تمام تلاش‌‌های قبلی در حفظ معصومیت کودکان و حفاظت از آنها در برابر دستیابی زودهنگام به محتواهای بزرگ‌سالان بی‌اثر شود. تلاش‌‌های اولیه برای زدن برچسب سن بر فیلم‌ها و موسیقی‌ها یا نگه‌داشتن برنامه‌های تلویزیونی پرخطر برای آخرشب بی‌فایده شد، چراکه رایانه‌ها پنجره دنیا را به‌محض اراده کودکان، به روی آنها می‌‌گشود.در اوایل قرن بیستم، سیگارکشیدن و تاس بازی‌کردن در خیابان نشانه‌های هشداردهنده جوانان آشوبگر بود اما در پایان همان قرن، آمریکایی‌‌ها و تمام دنیا شاهد نوجوانانی بودند که نوجوانان دیگر را می‌‌کشند، اتفاقی که در دبیرستان کلمباین در کلرادو افتاد.گرچه ما هنوز واژه «نوجوانی» را به کار می‌‌بریم، نشانه‌های فرهنگی آن عمدتا بی‌معنا شده‌اند.درقرن بیست‌ویکم، این واژه دیگر توصیفگر دوره‌ای آزمایشی برای ورود به بزرگسالی نیست، حتی خط شاخصی میان معلومات کودکان و افرادِ بالغ هم نیست‌؛ والدین هم دیگر برای درک نحوه بالغ‌‌شدن نوجوانانشان نمی‌توانند به مفهوم «نوجوانی» اعتماد کنند: آنها نمی‌دانند آیا فعالیت‌‌های جنسی نوجوانانشان به روابط زناشویی موفق در آینده منجر خواهد شد یا خیر. والدین حتی نمی‌دانند آیا تحصیل در دوره نوجوانی موجب هدایت فرزندانشان به‌سمت کاری مناسب در دوره بزرگ‌سالی می‌شود یا نه. ایده «مهلت آزمایشی»، یعنی همان ایده اریکسون که با تثبیت هویت ثابت نوجوان به پایان برسد، بسیار غیرطبیعی و ساختگی به نظر می‌رسد، چراکه هویت افراد در دهه دوم از عمر خود وگاهی حتی دهه سوم نیزهمچنان درحال تغییر است.نوجوانی واژه‌ای مناسب زمان خود بود. این مفهوم، به‌عنوان هنجاری تجویزی، بر اکثرجوانان 13تا19‌ساله تاثیر گذاشت، جوانانی که تجربه زیسته‌شان محصول آن فرهنگ دبیرستانی یکدست در سراسر آمریکا بود.امروزه زندگی کمترجوانی در خطوط شاخص نوجوانی می‌‌گنجد ونهادهای قرن بیستمی فرسوده ومنسوخ شده‌اند.والدین بدون هیچ پشتوانه فکری رها می‌شوند و نمی‌دانند فرزندان نوجوان وبیست‌واندی‌ساله‌‌‌شان در آینده‌‌ای که روزبه‌روز شباهتش رابا آینده دوره خودشان ازدست می‌دهدچه خواهند کرد. نوجوانی به‌مثابه تجربه‌‌ای معنادار در آمریکا کم‌کم ازبین می‌رود،چراکه دیگر نوجوانی مرزمشخص ومحتوای منسجمی ندارد. ‌‌
این فرضیه مفصلی از پیدایش و وجود مفهوم نوجوان از آغاز تا الان بود. مفهومی که چه ساخته شدن و چه عواملی که در بال و پر دادن به آن دخیل بود و چه از بین رفتن آن همه مختص به فرهنگ و اتفاقاتی بود که در بستر سبک زندگی آمریکایی می‌افتاد. گرچه بعضی عوامل مثل پیدایش اینترنت و دسترسی نوجوان به ابعاد مختلف چیزی نیست که تنها در آمریکا اتفاق افتاده باشد یا مفهوم بزرگ شدن بازه سنی نوجوان توسط یونسکو تا24 سالگی چیزی است که صاحب نظران ایرانی هم به دلیل بحران هویتی و دیر شکل گرفتن هویت فردی نوجوان به آن باور دارند. از آن طرف عده‎‌ای بر این باورند که کودک با شروع تغییرات جسمی و جنسی و حتی فکری وارد نوجوانی می‌شود یعنی همان9 یا10 سالگی. از منظر اسلام هم بنابر گفته پیامبر(ص) بازه‌های سنی از بدو تولد به 3 تا 7 سال تقسیم شده که ایشان 7 سال سوم یعنی 14 تا21 سالگی را نوجوانی می‌دانند اما چیزی که بیشتر این روزها دیده می‌شود چه بر سر وجود نوجوانی و چه بر سر سن او این است که این بازه را هرچه صدا کنیم نه کودک است و نه جوان. نه دیگر آن‌قدر وابسته به خانواده است و نه کاملا مستقل از آنها می‌تواند تصمیم‌گیری کند و مورد بعدی این که انگار از بازه حوالی 11سالگی سه سال سه سال باید تقسیم‌بندی شده و حتی تا همان 21 سالگی در معرض خوراک فکری متفاوتی قرار گیرد اما مهم اینجاست که نباید یادمان برود که اگر این مفهوم در غرب مرده است در اینجا هم از بین رفته.
«لوب‌های پیشانی محل چیزهایی هستند که گاه کارکرد اجرایی مغز نامیده می‌شوند. آنها مسئول برنامه‌ریزی، خودآگاهی و قضاوت هستند. در حالت مطلوب، وظیفه آنها کنترل تکانه‌هایی است که ریشه در بخش‌های دیگر مغز دارد. جنسن اشاره می‌کند که در ایام نوجوانی مغز هنوز مشغول ایجاد پیوندهایی میان بخش‌های مختلف خود است. این فرآیند مستلزم افزودن میلین به دور آکسون‌هاست که تکانه‌های الکتریکی راهدایت می‌کند(میلین اکسون راعایق می‌کند ورفت‌وآمد سریع‌تر تکانه‌ها را تسهیل می‌کند). از قرار معلوم، این پیوندها ابتدا پشت مغز شکل می‌گیرند و لوب‌های پیشانی یکی از آخرین مناطقی است که به هم متصل می‌شود. لوب‌های پیشانی تا زمانی که افراد به دهه سوم یا حتی چهارم زندگی‌شان نرسند کاملا میلین‌دار نمی‌شوند.»
مطلب بالا بخشی از یک مقاله در حوزه علمی در رابطه با نوجوان است و البته بخشی از علتی که بعضی نظریه‌پردازان در این حوزه نوجوان را در قامت مطالبه‌گر نمی‌پذیرند و به شدت با این رویکرد که نوجوان می‌تواند حق اعتراض داشته باشد مخالفند. بنابه این نظریه علمی نگاه این بزرگواران کاملا درست است اما نه با حذف نوجوان درقامت یک کنشگر. درجایی از احادیث حضرت رسول(ص) ایشان نوجوان را مشاور می‌دانندو این به این معنا نیست که او را در اقدامات و مطالباتش به حال خود رها کنیم و همواره در طی این مسیر به راهنمایی نیاز دارد و همان‌طور که به قول مقام معظم رهبری می‌تواند پیشران باشد و مشورت بدهد، باید مشورت هم بگیرد. علاوه برآن باید آگاه‌سازی شود که مطالباتش رنگ و بوی غرزدن و اعتراض‌های بدون علم و بی‌پایه و اساس نگیرد و واردلایه شناسایی مسائل وحل آن به صورت جمعی وشروع این حل مسأله از دل خانواده ومدرسه و بعد جامعه و مسئولان شود. پس در نتیجه نادیده گرفتن و ساکت کردن نوجوان و دعوا برسر نخواستن او در قامت یک کنشگر فعال هم غلط است وقتی که ما بستری برای مسأله محوری او فرهم نکرده‌ایم. اساسا باید گفت مسأله نوجوان دارد زیاد متولی و صاحب‌نظر پیدا می‌کند و خیلی‌ها هم سر این واژه جزء به جزء دعوا دارند که فقط توانستیم همین قدر از آن را بیان کنیم.

http://www.ilandnews.ir/fa/News/1249658/سر-نخواستنم-دعواست!
بستن   چاپ