ایرانیان جهان - ایران /متن پیش رو در ایران منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
اولین بار نیست که دیوان بین المللی کیفری چنین حکم بازداشت و جلب به محاکمهای را درباره مسببان جنایات جنگی صادر میکند؛ اما صدور این حکم درباره «بنیامین نتانیاهو» نخستوزیر رژیم اسرائیل و «یوآف گالانت» وزیر جنگ سابقش یک سال پس از آغاز جنگ غزه و در حالی که این رژیم از حمایت اغلب کشورهای غربی برخوردار بود، اهمیت ویژهای پیدا میکند. خاصه آنکه اتحادیه اروپا و بسیاری از کشورهای عضو سازمان ملل اعلام کردند که از حکم دیوان بینالمللی لاهه پیروی میکنند. این در حالی رخ داد که در یک سال گذشته طیفی از روشنفکران و فعالان سیاسی بویژه آنان که در بیرون مرزها سکنی دارند، با اتکا به نظریههای رئالیستی روابط بینالملل، براساس رویکرد موازنه قدرت صحنه فلسطین را ارزیابی کردند و بعضاً به جای محکوم کردن جنایات نتانیاهو جنبش حماس را شماتت کردند. بیژن عبدالکریمی، از روشنفکران ایرانی بود که صراحتاً از جنبش حماس و جبهه مقاومت دفاع کرد. با این استاد دانشگاه که از منتقدان رویکردهای رئالیستی حاکم بر روشنفکری ایرانی است گفتوگو کردیم.
مهراوه خوارزمی| چه ارزیابی از نفس صدور حکم بازداشت نتانیاهو و پژواکی که این حکم در مناسبات و تحولات آتی خواهد داشت، دارید؟
بارها تأکید داشتم که پدیدههای اجتماعی پیچیده است و نباید چهارچوبهای ذهنی خود را به رویدادها تحمیل کنیم. از یک طرف کسانی که شیفته تمدن جدید غرباند و این تمدن را مظهر اومانیسم و ارزشهایی همچون حفظ کرامت و آزادی انسان میدانند باید خشونت و جنایات عظیمی را که در غزه و لبنان اتفاق افتاد و پیشتر در عراق، سوریه و افغانستان دیدیم، تبیین کنند از سوی دیگر نباید و نمیشود غرب را یکسره سیاهی ببینیم. راهپیماییهای دانشجویان و فریاد اعتراض نمایندگان برخی کشورها علیه اسرائیل و پزشکان و خبرنگاران بدون مرزی که در غزه و کرانه باختری و لبنان کشته شدند هم بخشی از غرب هستند. این پیچیدگی و درهم تنیدگی رویدادهای گوناگون خودش را در حوادث اخیر نشان میدهد. بر این اساس میشود گفت حکم دادگاه لاهه از یک سو پژواک گرایش و تلاشهایی برای جلوگیری از انحطاط مبانی تمدن غربی از جمله اومانیسم و ارزشهای عصر روشنگری و واکنشی به این انحطاط است. از طرف دیگر این اتحادیه اروپاست که میخواهد استقلال خود را در برابر هژمونی و سیطره امریکا نشان دهد، سیطرهای که به نظر میرسد در حال ضعیف شدن است. نکته دیگر این است که جنایات اسرائیل عظیمتر از آن است که نادیدهاش گرفت؛ آنقدر که قدرتهای غربی دیدند با بیاعتنایی به این جنایات، میان شهروندان و رأیدهندگان خود بیاعتبار میشوند. همه این عوامل دست به دست هم داد تا این حکم صادر شود. اما حوادث هفتادواندی سال گذشته نشان داد که نهادهای بینالمللی نمیتوانند آنچنان که شایسته است نقش خود را ایفا کنند. مصداقش مسأله فلسطین و غزه است که قطعنامههای سازمان ملل متحد یا با وتوی امریکا همراه شد یا اسرائیل قطعنامهها را نپذیرفت و عملی نشد. این وضعیت درباره این حکم بازداشت هم صادق است.
در جهانی که برساختهای برآمده از نظریات رئالیستی در تبیین تحولات جهانی تفوق دارد، آیا این حکم و پذیرش آن از سوی کشورهای اروپایی و غربی را میتوان به نوعی نقطه عطفی تاریخی برای احیای بنمایههای لیبرال دانست؟
اینکه این حکم دادگاه لاهه در حکم یک نقطه عطف در تاریخ نظامهای لیبرال دموکراسی یا در تاریخ روابط بینالملل است یا نه، تحولات آینده آن نشان میدهد. اما بر اساس روند رویدادها در جهان عینی یا توجه به مناسبات کنونی روابط بینالملل، این حکم نمیتواند به منزله یک نقطه عطف تلقی شود، ولی میتواند یک نشانه باشد؛ نشانهای برای پایان هژمونی امریکا و واکنش اتحادیه اروپا به آن، و نیز نشانه به صدا در آمدن زنگ خطر در وجدانهای اروپایی؛ زنگ خطر از اینکه گویی همه ارزشهای مدرن مورد غفلت واقع شده و نابود میشود. اما این یک نشانه سیاسی هم هست؛ا ینکه شاید تاریخ مصرف نیروهایی مثل نتانیاهو پایان یافته و مقدمهای است برای حذف او.
صحنه یکساله جنگ غزه از سوی طیفی از روشنفکران ایرانی با دیدگاه رئالیستی تبیین شد. برخی با اتکا به همین رویکرد به نقد اقدام حماس در 7 اکتبر پرداختند و این جنگ و جنایات اسرائیل را از تبعات آن اشتباه محاسباتی ارزیابی کردند، پیام حکم دادگاه لاهه برای این طیف از روشنفکران چیست و چه اثر احتمالی بر رویکرد انتقادی آنها نسبت به رابطه حاکمیت و مقاومت خواهد گذاشت؟
نمیخواهم بگویم همه روشنفکران جامعه ایرانی، اما بخش مهمی از آنها که میشود با عنوان «شبهروشنفکر» به آنها اشاره کرد، آنچنان تفکر ایدئولوژیک و ضدیت با حاکمیت، ذهن و احساسشان را تسخیر کرده که چشمشان را بر واقعیتها کور کرده است و هر واقعیتی را نمیبینند یا در چهارچوب مفروضات و جهتگیریهای پیشین خودشان تفسیر میکنند. این شبهروشنفکران که خیلی از واقعیتها را ندیدهاند احتمالاً از این حکم هم با بیتفاوتی خواهند گذشت یا به نحو خاصی تفسیر خواهند کرد که مؤید جهتگیریهای ایدئولوژیکشان باشد، ایدئولوژیای که چیزی جز نفرت نیست.
همچنین به باورم تعبیر «نگاههای رئالیستی یا رئالپلیتیک» هم در پرسش شما تعبیر درستی نیست. یعنی چنین نیست که بگوییم این دسته از شبهروشنفکران از منظر و چشماندازی واقعگرایانه به مسائل مینگرند و نگاه مخالفان آنها ایدهآلیستیک است. برعکس نگاه بخش عمدهای از شبهروشنفکران ضدحاکمیتی ما نگاه ایدهآلیستی و توهمی است. یعنی آنان در یک فضای اثیری و موهوم حرکت میکنند و به هیچ وجه نگاهشان واقعگرایانه نیست. یعنی به واقعیتهای ژئوپلیتیک و مناسبتهای زورمدارانه بینالمللی به هیچ وجه توجه ندارند. به همین جهت تحلیلهایشان، یعنی همان چیزی را که شما «نگاه رئالیستیک» مینامید، من اسمش را میگذارم «اسارت در فضای هایپررئالیتی» (در معنای بودریاری) و «اسارت در چنگال امپراطوریهای دروغ و رسانههای جهانی کانونهای بزرگ قدرت». اینها عمدتاً در زمین اسرائیل و امریکا بازی میکنند و پژواککنندگان و بازگوکنندگان نااندیشنده همان چیزهایی هستند که در رسانههای غربی و صهیونیستی بیان میشود. شبهروشنفکری خاورمیانهای، از جمله شبهروشنفکری ایرانی حتی مقلد خوبی هم برای غرب نیست؛ بلکه دچار تأخر تاریخی است و هنوز در هوای قرون 18 و 19 نفس میکشد. چقدر فردید بزرگ درست میگفت که «صدر تاریخ تجدد ما ذیل تاریخ تجدد غرب است». اگر واقعاً تعهدی به حقیقت در فهم پدیدارها باشد (صرف نظر از اینکه ما با حاکمیت سیاسی موضع داشته باشیم یا نداشته باشیم) این حکم لاهه میتواند نشانهای باشد بر حقانیت مقاومت.
در تمام این سالها شاهد فقدان انسجام و مفاهمه ملی پیرامون موضوع حمایت از جبهه مقاومت بودهایم و نخبگان سیاسی نتوانستهاند بخشی از جامعه را با این امر همراه و همرأی کنند. به باورتان این حکم تا چه حد باور به ضرورت حمایت از جبهه مقاومت را تقویت خواهد کرد و مسبب انسجام و مفاهمه ملی در این باره خواهد شد؟
فکر میکنم همان طور که جنگ غزه ضربه مهلکی بر ذهنیت بخشی از جامعه و جریانات اپوزیسیون بود؛ قاعدتاً این حکم هم باید ضربه دیگری باشد. اما متأسفانه انسداد اندیشه، ایدئولوژیکاندیشی، عدم وفاداری به واقعیتها و مفتون احساسات و مفروضات ذهنی شدن از اثرگذاری این حکم بر اذهان بسیاری ممانعت به عمل میآورد. شاید این حکم در ذهنیت انسان اروپایی بیشتر اثرگذار باشد تا ذهنیت شبهروشنفکران ما. حال آنکه اگر نخبگان ما خودآگاهی تاریخی پیدا کنند و فضا را در جهت انسجام ملی پیش ببرند و نخبگان حاکمیت نیز دریابند که نمیتوانند بخش بزرگی از جامعه را نادیده بگیرند و برعکس باید جامعه را ببینند و وارد گفتوگو با آن شوند، میتوان امیدوار بود که با ظهور چنین گفتمانی که بر اساس خودآگاهی ملی است بتوانیم فضای اجتماعی را تقویت و گفتمان مقاومت را حمایت کنیم. بارها گفتهام، اگر فعالان سیاسی و اجتماعی ما درکی از مقتضیات امنیتی و ژئوپلیتیک کشور داشته باشند و حاکمیت سیاسی ما درکی از مقتضیات سوبژه مدرن داشته باشد، میشود بر این شکاف اجتماعی غلبه کرد و گام بزرگی در جهت پاسخگویی به مطالبات بحق جامعه برداشت. اما فعلاً هر دو طرف در رسیدن به این خودآگاهی تاریخی تأخر دارند و این نگرانی وجود دارد که بهواسطه این تأخیر، جامعه ما در خطرات بزرگتری قرار گیرد.