رخ به رخ با چهره دوم ترامپ
دوشنبه 1 بهمن 1403 - 11:04:28
|
|
ایرانیان جهان - ایالات متحده امریکا امروز بیش از هر زمان دیگری با شکافهای عمیق سیاسی روبهرو است. برای بخشی از جامعه، دونالد ترامپ فرستاده خدا برای پاسداری از ارزشهای سنتی و محافظهکارانه مسیحی است، باوری که پس از سوءقصدی نافرجام علیهاش در جولای سال گذشته به نقطه اوج خود رسید. در جریان سخنرانی انتخاباتی ترامپ در پنسیلوانیا، فردی مسلح از پشتبام یکی از ساختمانهای اطراف با یک تفنگ نیمهخودکارایآر 15، هشت بار به سمت ترامپ شلیک کرد. بیشتر بخوانید: اخبار روز خبربان گلولهها یکی پس از دیگری با فاصله چند میلیمتری از سر ترامپ عبور کردند و تنها گوش راست او را خراش دادند. اما آنچه این حادثه را، حداقل در نگاه هوادارانش، به لحظهای تاریخی بدل کرد، واکنش ترامپ بود: او بلافاصله پس از افتادن روی سکوی سخنرانی، با چهرهای خونآلود برخاست و در حالی که محافظان دورش حلقه زده بودند، با مشتی گره کرده و چهرهای مصمم چندین بار خطاب به هوادارانش فریاد زد: «به جنگ ادامه دهید.» این صحنه که به صورت زنده از شبکههای تلویزیونی پخش میشد، با صدای ممتد شاتر دوربینهای خبرنگاران و عکاسان همراه بود و به یکی از لحظات فراموش نشدنی در حافظه ملی امریکا تبدیل شد. برای میلیونها امریکایی، ترامپ دیگر فقط یک سیاستمدار نبود؛ او که به طرز معجزهآسا از مرگی حتمی جان به در برده بود، در شمایل قدیسی نظرکرده ظاهر شد که به دست پدر، پسر و روحالقدس متبرک شده است. در مقابل بسیاری دیگر او را تهدیدی جدی برای ارزشهای مدنی و بنیادهای دموکراسی میدانند؛ ارزشهایی که بقای ایالات متحده را بر پایه آنها ممکن میدانند. طرفداران حزب دموکرات، بهویژه نگرانند که سیاستها و اقدامات خودسرانه ترامپ قانون اساسی امریکا را تضعیف کند، قدرت نهادهای اجتماعی را محدود کند، استقلال مراکز آموزشی بهویژه دانشگاهها را تهدید کند و خدمات اجتماعی و بهداشتی را با محدودیتهای جدی مواجه کند. حتی وعدههای اقتصادی ترامپ که در چارچوب شعار «اول امریکا» مطرح شده، نگرانیهای عمیقی برانگیخته است. این نگرانیها شامل تشدید جنگهای تجاری و تعرفهای، کاهش مالیات به نفع ثروتمندان، حذف برنامههای رفاهی فدرال، افزایش شکاف طبقاتی و تمرکز قدرت در کابینهای متشکل از میلیاردرها میشود. این نگرانیها وقتی برجستهتر میشود که بدانیم ترامپ نه یک سیاستمدار محافظهکار متعارف، بلکه چهرهای غیرسیاسی و غیرقابل پیشبینی با رویکردهایی نامتعارف و نمایشمحور است. ارتباط نزدیک او با باشگاه میلیاردرهای امریکایی این پرسش را مطرح کرده که در پایان دوره دوم ریاستجمهوری، ترامپ چه نوع امریکایی را تحویل خواهد داد؟ این تردیدها محدود به طرفداران حزب دموکرات نیست؛ بسیاری از مستقلها و حتی برخی جمهوریخواهان سنتی نیز با نگاهی انتقادی به سیاستهای او مینگرند. در حالی که ترامپ در 2016 با دالانهای قدرت در واشنگتن ناآشنا بود، تجربه چهارساله او اینبار احتمالا به او کمک خواهد کرد تا رویکردی تهاجمیتر اتخاذ کند. او اکنون میداند که فقط چهار سال فرصت دارد و تلاش میکند با حذف هر چه بیشتر دموکراتها از سیستم سیاسی و حتی کنار زدن جمهوریخواهان سنتی و جایگزینی آنها با چهرههای جوان و وفادار، میراثی ماندگار برای خود بسازد. هر چه سیاستهای ترامپ در این دوره جاهطلبانهتر باشد، به نظر میرسد که شکافهای سیاسی در امریکا در پایان این چهار سال عمیقتر از همیشه خواهد بود. بیشتر بخوانید:حجم معاملات میمکوین ترامپ از 11 میلیارد دلار گذر کرد این شکافها در بازنماییهای رسانهای نیز به وضوح دیده میشود. تصویر غالب رسانهای از امریکا با دوگانههای پررنگ گره خورده است: نئونهای چشمگیر تایمز اسکوئر، زرقوبرق هالیوود و محافظهکاری مذهبی، اجتماعی و سیاسی در تگزاس. رسانههای لیبرال عموما بر جوانان کلانشهرهایی، چون نیویورک و لسآنجلس تمرکز دارند، در حالی که رسانههای محافظهکار عمدتا نمایی از محافظهکاران جنوب با محوریت تگزاس ارایه میدهند. در این میان، آنچه کمتر دیده میشود، زندگی روزمره مردم معمولی در میانه این دو افراط است؛ مردمی که در نقاط میانی این دو قطب سیاسی، اجتماعی و جغرافیایی زندگی میکنند. در این گزارش، به بهانه روی کار آمدن دونالد ترامپ، چهلوهفتمین رییسجمهور امریکا، سراغ ساکنان بخشی از امریکا رفتهام که صدای آنها کمتر شنیده میشود: امریکاییهای سالخورده و بازنشسته که در جنوب ایالت مینهسوتا، در قلب غربمیانه (Midwest)، زندگی میکنند؛ گروهی که نهتنها به لحاظ سنی اغلب نادیده گرفته میشوند، بلکه از نظر جغرافیایی و مواضع سیاسی میانهروشان هم کمتر مورد توجه هر دو طیف رسانههای لیبرال و محافظهکار قرار میگیرند. ایالت مینهسوتا در کنار ایالتهایی همچون آیووا، نبراسکا، ایلینوی، داکوتای جنوبی، ایندیانا و چند ایالت دیگر، ایالتهای معروف به «کمربند ذرت» (Corn Belt) را تشکیل میدهند؛ منطقهای که مهمترین تامینکننده ذرت و سویا برای مصارف داخلی و صادراتی امریکاست. این منطقه حدود 32 درصد ذرت و 30 درصد سویای جهان را تولید میکند. با این حال، آنچه ایالت مینهسوتا را از دیگر ایالت غربمیانه متمایز میکند، گرایش سیاسی خاص آن است. مینهسوتا که به «دیوار آبی» (Blue Wall) غربمیانه معروف است، آخرین سنگر دموکراتها در منطقهای احاطه شده توسط ایالتهای محافظهکار یا به اصطلاح قرمز به شمار میرود. در پنج دهه گذشته، این ایالت در هیچ انتخاباتی ریاستجمهوری را به نامزد جمهوریخواه واگذار نکرده است. حتی در انتخابات سال 1984، زمانی که رونالد ریگان کاندیدای حزب جمهوریخواه تقریبا تمام ایالتهای امریکا، ازجمله نیویورک و کالیفرنیا را قرمز کرد، مینهسوتا تنها ایالتی بود که در کنار منطقه کلمبیا در واشنگتن آبی باقی ماند و پرچم حزب دموکرات را بالا نگه داشت. اگرچه بسیاری از ساکنان مینهسوتا، به ویژه طرفداران حزب دموکرات و مستقلها، به این هویت سیاسی خود افتخار میکنند، اما عموما هویت و دغدغه سیاسی آنها نادیده گرفته میشود. آنچه در ادامه میآید، ماحصل گفتوگو با زنان و مردانی است که اگرچه تاثیرات تصمیمات گاه ویرانگر روسای جمهوری، چون رونالد ریگان و جورج بوش پسر را در زندگی خود و دیگران دیدهاند، اما همچنان بیش از پیش نگران هستند که در پایان سال 2028 امریکا و حتی جهان چگونه جایی خواهد بود. استراتژی «مرد دیوانه» و پیشبینیناپذیری بسیاری رفتار و گفتار نامتعارف، مناقشهبرانگیز و غیرقابل پیشبینی ترامپ را به شخصیت فردی او نسبت میدهند. اما حقیقت این است که تقلیل امر سیاسی به تحلیل روانشناختی فردی، نه تنها روشنگر نیست، بلکه سادهسازیای است برای فرار از پیچیدگیهای واقعیتهای سیاسی اجتماعی. رویکرد پیشبینیناپذیری در سیاست که ترامپ اتخاد کرده با نظریه «مرد دیوانه» (Madman Theory) در سیاست خارجی امریکا قابل توضیح است که پیشینهای طولانی دارد. این ایده بر مبنای نمایش استراتژیک غیرمنطقی یا غیرقابل پیشبینی بودن رهبر سیاسی شکل گرفته است تا از این طریق، حریفان را مرعوب کند و در مذاکرات امتیاز بگیرد. اصطلاح «مرد دیوانه» عمدتا با ریچارد نیکسون، رییسجمهور امریکا در دوران جنگ ویتنام مرتبط است. نیکسون و مشاور امنیت ملی او، هنری کیسینجر باور داشتند که اگر دشمنان امریکا تصور کنند رییسجمهور غیرمنطقی و بیثبات است و ممکن است به اقدامات افراطی، نظیر استفاده از سلاحهای هستهای دست بزند، احتمال عقبنشینی آنان در درگیری یا مذاکره بیشتر میشود. این نظریه بر ایجاد ترس و ابهام در ذهن حریفان متکی است و تلاش دارد از این طریق، آنان را از تحریک یا مقابله با رهبری که به ظاهر غیرقابل پیشبینی است، بازدارد. برای مثال نیکسون از این استراتژی برای فشار آوردن به ویتنام شمالی جهت ورود به مذاکرات استفاده کرد و همزمان سیگنالهایی به اتحاد جماهیر شوروی و چین ارسال کرد که امریکا ممکن است اقدامات شدید و غیرمنتظرهای انجام دهد. با این حال چنین رویکردی میتواند نتیجهای معکوس داشته باشد: افزایش تنشها، بیاعتمادی متحدان و دشمنان به نیات واقعی و واکنشهای غیرقابل پیشبینی از سوی حریفان. شکافها و تنشهای متعدد بین ترامپ و متحدان اروپایی امریکا در دوره قبلی ریاستجمهوریاش ناشی از همین سیاست بود. مهمتر اینکه اتخاذ استراتژی پیشبینیناپذیری در سیاست داخلی - رویکردی که ترامپ بیپروا برای مرعوب کردن رقبای داخلی از آن بهره میبرد - میتواند به گسترش آشوب، سردرگمی و اضطراب اجتماعی منجر شود، همانطور که در دوره اول ریاستجمهوری او شاهد بودیم. پیامدهای چنین سیاستورزی بهویژه برای گروههای آسیبپذیر جامعه نگرانکنندهتر است. جان هرد، یک نجار بازنشسته که با بیماری تنفسی شدیدی دستوپنجه نرم میکند و برای زنده ماندن نیازمند مراقبتهای پزشکی ویژه است، یکی از این افراد است. او که بدون کپسول اکسیژن و داروهای خاص نمیتواند نفس بکشد، میگوید: «من سالها کسبوکار خودم را داشتم و میفهمم که در تجارت شخصی، پیشبینیناپذیری ممکن است به چانهزنی بهتر در معاملات کمک کند. اما در سیاست، این رویکرد بسیار خطرناک است. افرادی مثل من که زندگیشان وابسته به حمایتهای اجتماعی و بیمهای است، ممکن است با تغییر ناگهانی سیاستها آسیب ببینند. اگر پوشش بیمه درمانی من بهیکباره تغییر کند، زندگیام در خطر خواهد بود. از همین حالا نگران تصمیمات ناگهانی ترامپ هستم.» این نگرانی جان تنها در سطح فردی باقی نمیماند. ایدههای مناقشهبرانگیز اخیر ترامپ، نظیر بازپسگیری کانال پاناما که در سال 1977 جیمی کارتر رییسجمهور وقت امریکا طی معاهدهای مالکیت آن را به تدریج به پاناما بازگرداند، الحاق کانادا به امریکا به عنوان پنجاهویکمین ایالت یا خرید گرینلند، اگرچه بین مردم و رسانهها دستمایه طنز شد، در واقع بخشی از همین استراتژی مهآلود کردن فضای سیاست و انحراف افکار عمومی هستند برای پیشبرد سیاستهای رادیکال. ثروتمندسالاری و قواعد و مصائبش نزدیکی ناگهانی ایلان ماسک، ثروتمندترین مرد جهان و دونالد ترامپ اگرچه موجی از شور و شعف را میان هواداران ترامپ برانگیخته، اما نگرانیهای گستردهای نیز درباره آینده سیاست در ایالات متحده ایجاد کرده است. بسیاری بیم آن دارند که این اتحاد پایههای ثروتمندسالاری (Plutocracy) را در امریکا مستحکمتر کرده و سیاست این کشور را بیش از پیش به کنترل ثروتمندان درآورد. ماکس وبر، جامعهشناس آلمانی، زمانی از سیاست به مثابه حرفه سخن میگفت، عرصهای که قواعد آن را سیاستمدارانی تعریف میکنند که علاوه بر تعهد به اصول اخلاقی، پیامدهای تصمیمات خود را در نظر میگیرند و با مسوولیتپذیری به ایفای نقش میپردازند. اما امروز، ترامپ در حال بازتعریف این میدان است؛ سیاستی که بیشتر شبیه به بازار شده است، جایی که ثروتمندان با تکیه بر قواعد مالی و منطق سود حداکثری، میدان سیاست را در کنترل دارند. این ایده که بسیاری از هواداران ترامپ را شیفته خود کرده، ناشی از احساس سرخوردگی و ازخودبیگانگی با سیاستمداران متعارف واشنگتن در هر دو جناح جمهوریخواه و دموکرات است. آنان بر این باورند که اگر به جای سیاستمداران فاسد واشنگتن، از هر دو جناح، تجار موفق و اهالی کسبوکارهای سودآور بنشانیم، شرایط اقتصادی امریکا به مراتب بهتر از وضع موجود خواهد شد. با این حال، برای بسیاری پیامدهای این ایدهها و تضاد منافع مستتر در اقتصاد سیاسی این نظم سیاسی جدید نگرانکننده است. جان بایپس، یک معلم بازنشسته معتقد است آنچه ترامپ و تیمش به عنوان «اصلاح واشنگتن» مطرح میکنند، میتواند به فاجعهای تمامعیار ختم شود. او نگران است که انسداد سیاسی و ناکارآمدی موجود در سیستم سیاسی امریکا جای خود را به نوعی فاشیسم یا ثروتمندسالاری بدهد. وی میگوید: «در این شکی نیست که سیستم سیاسی کنونی امریکا مدتهاست اثربخشی خود را از دست داده است. اما جایگزینی که ترامپ و تیمش پیشنهاد میدهند، اوضاع را به مراتب بدتر خواهد کرد. نتیجه سیاستهای آنها ممکن است به ظهور نسخهای از فاشیسم، ثروتمندسالاری یا حتی یک تئوکراسی دینی منجر شود که در راس آن، ثروتمندان بر امریکا حکومت میکنند.» ایلان ماسک، مالک شرکتهای تسلا، اسپیسایکس و پلتفرم ایکس (توییتر سابق) که بیش از 130 میلیون دلار به کمپین ترامپ کمک مالی کرده، نماد بارز این جریان است. ماسک اکنون به دست راست ترامپ تبدیل شده و با تشکیل کمیتهای مشورتی که آن را «دپارتمان کارآمدی دولت» نامیده (نامی بازیگوشانه که مخفف آن DOGE نام رمزارز مورد علاقه ماسک است)، قرار است هزینههای دولت را کاهش داده و آن را «کارآمد» کند. طرح اولیه ماسک، به وضوح سیاست به مثابه بازار را نمایندگی میکند؛ دولتی که باید چابک، کوچک و سودآور باشد. این برنامه شامل حذف احتمالی بسیاری از نهادهای فدرال، کاهش 75 درصدی کارمندان دولت و کاهش بودجههای رفاهی نظیر تامین اجتماعی و خدمات بهداشتی است. چنین تغییراتی میتواند طبقات فرودست، دهکهای پایین، و بازنشستگان تامین اجتماعی را به شدت تحت تاثیر قرار دهد. همزمان ترامپ وعده داده است که با استفاده از اختیارات ویژه رییسجمهور، در نخستین روز کاری خود مالیاتهای شرکتی را کاهش دهد؛ اقدامی که پیشبینی میشود تا سال 2028 حدود 2 تریلیون دلار به کسری بودجه فدرال بیفزاید. این مساله نگرانیهایی را در میان شهروندان، بهویژه افرادی مانند مایک لچمیلر، مکانیک بازنشستهای که خود را از نظر سیاسی مستقل از دو حزب دموکرات و جمهوریخواه میداند، برانگیخته است. مایک معتقد است که مهمترین چالش اقتصاد امریکا کسری بودجه فدرال است. او میگوید: «برای من، در هر انتخابات ریاستجمهوری، مهمترین مساله برنامه کاندیداها برای کاهش کسری بودجه است. من به فکر نوههایم هستم. اگر برای این مشکل راهحلی پیدا نشود، در آینده آنها هستند که متضرر خواهند شد.» مایک در ادامه توضیح میدهد که دلیل رای ندادنش به ترامپ در هر دو انتخابات این بود که سیاستهای کاهش مالیاتی او به نظرش باعث تشدید کسری بودجه شده است: «در پایان دوره اول ترامپ، کسری بودجه به بیش از 3 تریلیون دلار رسید. این یعنی اینکه هزینههای ما با درآمدهایمان همخوانی ندارد. اما او باز هم میخواهد این کار را بکند. این مسیر، دیر یا زود، به ورشکستگی دولت منجر خواهد شد.» بیشتر بخوانید:شرط و شروط تازه برای ریزش قیمت دلار! افزون بر این، انتخابهای ترامپ برای سمتهای کلیدی دولت تاکنون این تصور عمومی را تقویت کرده است که برندگان اصلی سیاستهای او، حلقه وفاداران و میلیاردرها خواهند بود. تا این لحظه، بیش از 30 نفر از افرادی که ترامپ برای مناصب دولتی برگزیده، از میان میلیاردرهای امریکایی بودهاند؛ مشخصا کسانی که کمکهای مالی چند دهمیلیون دلاری به کمپین انتخاباتی او کردهاند. این تغییرات نگرانیها درباره آینده دموکراسی در امریکا را بیشتر کرده است. برای برخی این سوال مطرح است که در پایان دوره چهارساله ترامپ، مردم عادی تا چه حد قادر خواهند بود بر ساختار سیاسی کشور تاثیر بگذارند؟ حمایت میلیاردرهایی نظیر ماسک از سیاستهای راست افراطی و محافظهکاری مذهبی نیز این نگرانی را تشدید کرده است که ترکیب بیش از پیش قدرت، ثروت و مذهب چه آیندهای برای سیاست در امریکا رقم خواهد زد. جنگ تجارتی و کشاورزان تا اواسط قرن بیستم، بسیاری از کشاورزان از حامیان سرسخت حزب دموکرات بودند، حمایتی که ریشه در برنامه «معامله نو» (New Deal) داشت. این برنامه که توسط فرانکلین روزولت در دهه 1930 اجرا شد، مجموعهای از سیاستهای حمایتی، اجتماعی و اقتصادی بود که برای مقابله با پیامدهای ویرانگر بحران اقتصادی بزرگ (Great Depression) طراحی شده بود. «معامله نو» به کشاورزان کمک کرد تا از رکود و مشکلات اقتصادی آن دوران عبور کنند، اما از نیمه دوم قرن بیستم، این حمایت به تدریج کاهش یافت و کشاورزان به سوی حزب جمهوریخواه گرایش پیدا کردند. این تغییر در دهه 1980 و دوران ریاستجمهوری رونالد ریگان به اوج رسید. سیاستها و گفتمان ریگان در دفاع از ارزشهای محافظهکارانه مسیحی، جذابیت ویژهای برای کشاورزان مذهبی و محافظهکار داشت. با این حال، رای بیسابقه کشاورزان (حدود 78 درصد) به دونالد ترامپ در انتخابات اخیر، بسیاری را شگفتزده کرده است. ترامپ که نه در زندگی شخصی به ارزشهای محافظهکارانه پایبند است و نه سیاستهای اقتصادیاش لزوما در جهت منافع کشاورزان پیشبینی میشود، موفق شود این قشر را بهطور گسترده با خود همراه کند. رایان، مردی حدودا 70 ساله که در یک روستا در جنوب مینهسوتا زندگی میکند، تمام عمر خود را در زمینی که از پدرش به ارث برده به کشاورزی مشغول بوده است. او مانند بسیاری از کشاورزان منطقه، ذرت و سویا کشت میکند و از حامیان سرسخت ترامپ است. به گفته او، وعده ترامپ برای انتصاب قضات محافظهکار دلیل اصلی رای او به رییسجمهور پیشین است. رایان با یادآوری دوره اول ریاستجمهوری ترامپ، زمانی که او توانست سه قاضی محافظهکار را به دیوان عالی و بسیاری دیگر را به دادگاههای فدرال منصوب کند، از عملکرد او ابراز رضایت میکند. وقتی از او میپرسم که آیا نگران تاثیرات احتمالی جنگ تجاری و سیاستهای تعرفهای ترامپ بر محصولات خود نیست، پاسخش کوتاه و قاطع است: «نه، اینها حرفهای دموکراتهاست. باور نکن.» از این پاسخ رایان میتوان دریافت که حمایت او از ترامپ فراتر از مسائل صرف اقتصادی است. اما برای درک بهتر پیامدهای احتمالی سیاستهای تجاری ترامپ بر کشاورزان، با پال گرمن، مشاور کشاورزی که به کشاورزان مینهسوتا و ایالتهای همسایه مانند آیووا و داکوتای جنوبی مشاوره میدهد، گفتوگو کردم. پال که بیش از 30 سال است با کشاورزان و شرکتهای کشاورزی منطقه غربمیانه امریکا در ارتباط است، از رای کشاورزان به ترامپ و تعصب آنها نسبت به ترامپ همچنان شگفتزده است. او معتقد است که هزینه جنگ تجاری و تعرفهای ترامپ را همین کشاورزان حامی او پرداخت خواهند کرد. پال با یادآوری دوره اول ترامپ توضیح میدهد که چگونه جنگ تجاری او با چین که بزرگترین واردکننده سویا از امریکا بود، به کشاورزانی مثل رایان ضربه زد. او میگوید: «در پاییز 2018، ترامپ تعرفه فولاد را وضع و چین در واکنش، واردات دانه سویا از امریکا را متوقف کرد. این سیاست باعث شد چین خود را از واردات سویای امریکا مستقل کند و شهرت 50 ساله ما به عنوان منبعی قابل اعتماد برای عرضه سویا از بین برود. چین حتی برای کاهش وابستگی خود، به توسعه زیرساختها و مزارع کشاورزی صنعتی در کشورهایی مانند برزیل، آرژانتین و آفریقای جنوبی روی آورد تا مسیری مطمئن برای واردات دانه سویا، ذرت، گندم و سایر اقلام برای خود فراهم کند.» اشاره پال به ابتکار «کمربند و جاده» چین است که در آن چین با توسعه پروژههای زیرساختی مثل ساخت بنادر، راهآهن، بزرگراهها و تاسیسات انرژی در آسیا، آفریقا، اروپا و امریکای جنوبی به دنبال ایجاد مسیرهای تجاری جدید، تامین منابع و گسترش نفود اقتصادی و سیاسی است. پال پیشبینی میکند که در دوره دوم ترامپ نیز اتفاقات مشابهی رخ خواهد داد. او هشدار میدهد که سیاستهای تعرفهای ترامپ علیه مکزیک میتواند صادرات ذرت امریکا را تهدید کند. به گفته او، امریکا سالانه حدود 380 میلیون تن ذرت تولید میکند که بیشتر آن در همین ایالتهای «کمربند ذرت» تولید میشود. از این میزان، 150 میلیون تن برای مصارف داخلی خوراکی و 130 میلیون تن برای تولید اتانول استفاده میشود و حدود 100 میلیون تن باقیمانده صادر میشود که مکزیک بعد از چین بزرگترین واردکننده آن است. پال میگوید: «در صورت توقف خرید ذرت توسط چین و مکزیک، بازار صادراتی امریکا دچار بحران خواهد شد. علاوه بر این، برنامه پیشنهادی کاندیدای ترامپ برای سازمان حفاظت از محیط زیست برای حذف استاندارد سوختهای تجدیدپذیر نیز میتواند بازار داخلی 130 میلیون تنی اتانول را از بین ببرد.» به باور پال، این سیاستها پیامدهای فاجعهباری برای تولیدکنندگان ذرت خواهد داشت. نشانههای تاثیرات منفی این سیاستهای اعلامی ترامپ حتی از همین حالا در حال آشکار شدن است. به گفته او با اعلام برنامههای تعرفهای احتمالی ترامپ، درخواستهای کشاورزان برای دریافت کمکهای مالی در ماههای ژانویه و فوریه 2025 بهطور چشمگیری افزایش یافته است. مداخلهگرایی یا انزواگرایی؟ اگرچه جمهوریخواهان پیروز انتخابات ریاستجمهوری اخیر امریکا بودهاند، هنوز دقیقا نمیتوان گفت سیاست خارجی ایالات متحده به کدام سمت خواهد رفت: مداخلهگرایی بیشتر یا بازگشت به انزواگرایی کلاسیک پیش از جنگ جهانی دوم. ترامپ نه در سیاست داخلی و نه در سیاست خارجی لزوما سیاستهای متعارف جمهوریخواهان را نمایندگی میکند، سیاستهایی که با ریاستجمهوری رونالد ریگان در دهه 1980 تثبیت شد. ریگان در سیاست داخلی ارزشهای محافظهکارانه راست مسیحی را نمایندگی میکرد و ریاستجمهوریاش (1981–1989) نقطه عطفی در سیاست امریکا بود که در آن اتحاد میان حزب جمهوریخواه و مسیحیان انجیلی به شکلی عمیق شکل گرفت. این ائتلاف نقشی کلیدی در پیروزیهای انتخاباتی ریگان و سیاستهای دولت او ایفا کرد و تاثیری ماندگار بر فرهنگ سیاسی امریکا برجای گذاشت که در آن مخالفت با سقط جنین، فمینیسم و حقوق اقلیتهای جنسی و همچنین ترس از گستردهتر شدن سکولاریسم در جامعه امریکا نقش محوری پیدا کرد. در سیاست خارجی هم ریگان سیاست مداخلهگرایانه امریکا در دوران جنگ سرد را تثبیت کرد؛ سیاستی که روسایجمهور دموکرات بعدی نیز آن را دنبال کردند و به سیاست رسمی امریکا برای چند دهه تبدیل شد. اما ترامپ در گفتار، پندار و کردار شخصیاش به هیچوجه همچون ریگان نماینده ارزشهای محافظهکارانه مسیحی نیست. رابطهاش با بخش محافظهکار و سنتی جامعه بیشتر مبتنی بر یک معامله برد-برد برای پیروزی در انتخابات است، چیزی که پایگاه مذهبیاش نیز از آن آگاه است. آنها به خوبی از پروندههای روابط جنسی، مالیاتی و قانونی ترامپ آگاهند. آنها میدانند که ترامپ یک مسیحی معتقد در زندگی شخصیاش نیست، اما این را هم میدانند که در حمایت از وضع قوانین سختگیرانهتر علیه اقلیتهای جنسی، مهاجران و سقط جنین با انتصاب گسترده قضات محافظهکار ترامپ موفقتر از هر رییسجمهور جمهوریخواه معتقدی بوده است. در سیاست خارجی هم به نظر میرسد ترامپ ادامه ریگان نیست. شعار «اول امریکا» که یادآور سیاست انزواگرایانه غالب ایالات متحده در نیمه اول قرن بیستم است، این سوال بزرگ را مطرح کرده که آیا دولت جدید امریکا ادامه سیاستهای تثبیت شده ریگان را دنبال خواهد کرد یا به انزواگرایی پیش از جنگ جهانی دوم بازخواهد گشت، البته به استثنای حمایت کامل از اسراییل، سیاستی که مورد حمایت گسترده لابیهای واشنگتن و پایگاه رای مسیحیان انجیلی ترامپ است. با توجه به اینکه گزینههای انتخابی ترامپ تا این لحظه برای سمتهای سیاست خارجی هر دو سیاست را نمایندگی میکنند، ابهامات بیشتر شده است. نحوه مواجهه با جنگ روسیه و اوکراین، مساله چین و تایوان و مساله ایران از جمله مسائلی است که جهت حرکت سیاست خارجی ترامپ را مشخص خواهد کرد. سیاست خارجی معمولا مساله اصلی در انتخابات امریکا نیست و مساله ایران نیز در سیاست خارجی ایالات متحده به اندازه موضوعات روسیه و چین در سالهای اخیر اهمیت نداشته. جز مساله گروگانگیری در تهران در دوره جیمی کارتر که یکی از متغیرهای مهم تاثیرگذار در نتایج انتخابات 1980 بود و به شکست کارتر در برابر ریگان کمک کرد، مساله ایران هیچگاه در صدر لیست موضوعات تعیینکننده سیاست خارجی نبوده است. با این حال، سیاست احتمالی دولت جدید در قبال ایران روشنتر از ابهامات موجود در موضوعات چین و روسیه است. بهرغم اختلافات سیاسی و موضعگیریهای متضاد گزینههای انتخابی در مورد نحوه مواجهه با چین و روسیه، به نظر میرسد آنها در یک زمینه اشتراک نظر دارند و آن هم فشار بیشتر بر ایران است. اختلافی اگر باشد بیشتر بر سر نوع فشار است. وزیر پیشنهادی وزارت خارجه، مارکو روبیو، سناتور فلوریدا و از کوباییتبارهای فلوریداست. مارکو روبیو 54 ساله اگرچه نسبتا جوان است، اما در سیاست خارجی دنبالهروی سیاستهای مداخلهجویانه جنگ سردی مشابه با رویکرد رونالد ریگان است و خواهان حفظ و گسترش قدرت نظامی ایالات متحده به عنوان یک عامل بازدارنده و ابزار نفوذ است، به خصوص در برابر قدرت چین. او در کنار اتخاذ سیاست خصمانه نسبت به چین، خواهان فشار هر چه بیشتر بر ایران است و از مخالفان سرسخت برجام در دوره قبل بود. با این حال، از طرف دیگر افرادی مانند تولسی گابارد، گزینه پیشنهادی ترامپ برای ریاست اطلاعات و امنیت ملی، مدافع عدم مداخلهگرایی است و بر اجتناب از جنگهای غیرضروری و اولویت دادن به دیپلماسی تاکید دارد. گابارد اغلب از آنچه «مجتمع نظامی-صنعتی» و حمایت دوحزبی از جنگهای بیپایان مینامد، انتقاد کرده و خواستار بازنگری در اولویتهای سیاست خارجی ایالات متحده برای تمرکز بر نیازهای داخلی است. اگرچه او مدافع یک سیاست امنیت ملی قوی است، موضع او عموما در تضاد با سیاستهای مداخلهگرایانهای است که مارکو روبیو نمایندگی میکند. از سوی دیگر، انتخاب استیون میلر، گزینه ترامپ برای رییس ستاد در امور سیاست، پیچیدگی را بیشتر میکند. رویکرد استیون میلر به سیاست خارجی بر ملیگرایی، یکجانبهگرایی و سیاستهای مهاجرتی تمرکز دارد و آن را از مداخلهگرایانی مانند مارکو روبیو و حتی غیرمداخلهگرایانی مانند تولسی گابارد متمایز میکند. دیدگاه میلر که از مشاوران ارشد و نویسندگان اصلی سخنرانیهای ترامپ هم هست، بیشتر با رویکرد «اول امریکا» ترامپ همخوانی دارد که از مشارکتهای گسترده نظامی امریکا و سیاستهای تغییر رژیم اجتناب میکند، اما از موضعگیری سختگیرانه علیه کشورهایی مانند چین و ایران حمایت میکند و بر ابزارهایی مانند تحریمهای اقتصادی، محدودیتهای تجاری و سایر ابزارهای غیرنظامی فشار تاکید دارد. اینکه شرایط در ماههای آینده چطور پیش برود و کدام یک از این گروهها دست بالا را در کاخ سفید پیدا کند، نحوه مواجهه با ایران را نیز تا حدودی تعیین خواهد کرد. اما با توجه به سنت قوی مداخلهگرایان در کنگره، کاخ سفید و لابیهای واشنگتن، احتمال ریلگذاری سیاسی جدید ضعیف به نظر میرسد. احتمالا دولت جدید ترامپ هم مداخلات غیرنظامی بیشتر را از طریق اعمال تحریمها و سیاست فشار حداکثری پیش خواهد گرفت، بهویژه که «بندهای غروب» برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) نیز نزدیک و بعید است که دولت جدید امریکا به راحتی چنین امتیازی را دو دستی تقدیم ایران کند، بهویژه که یکی از دلایل خروج ترامپ از برجام در 2018 همین بندها بود که آن را امتیازی بیش از اندازه به ایران میدانست. گسترش بیگانههراسی و نگرانیهای همراه آن وقتی ترامپ در یکی از مناظرات انتخاباتی ادعا کرد که مهاجران پورتوریکویی در شهر اسپرینگفیلد سگهای خانگی امریکاییها را میخورند، اگرچه این اظهارات احمقانه به نظر میرسید، اما بازتابی از سیاستهای ضدمهاجرتی او بود. با انتخاب تام هومن به عنوان رییس اداره مهاجرت که به مواضع سختگیرانه و حمایت بیقید و شرط از سیاستهای ترامپ در کنترل مرزها و مهاجرت معروف است، ترامپ قول داده است که یکی از بزرگترین طرحهای اخراج جمعی مهاجران در تاریخ امریکا را اجرا کند. این سیاستها نگرانیهای زیادی ایجاد کرده است. جووان، معلمی بازنشسته، نگران پیامدهای سیاستهای ضدمهاجری جدید بر فرزندان مهاجران فاقد مدارک است، گروهی که با عنوان «رویابینها» (dreamers) شناخته میشوند. این اصطلاح به مهاجرانی اشاره دارد که در کودکی به امریکا آمدهاند و در این کشور بزرگ شدهاند، اما به دلیل نداشتن مدارک اقامتی، آیندهای نامشخص دارند. این افراد که امریکا را خانه خود میدانند، مدرسه و دانشگاه را در این کشور گذراندهاند و اغلب هیچ جایی غیر از امریکا را نمیشناسند، اکنون ممکن است تحت تاثیر سیاستهای جدید اخراج جمعی، از کشوری که تنها وطن خود میدانند، بیرون رانده شوند. علاوه بر این، از نظر اقتصادی نیز این سیاستهای ضدمهاجرتی نگرانیهایی ایجاد کرده است. بخشهای کلیدی مانند کشاورزی، صنعت گوشت و مرغ، صنعت ساختمان و دیگر مشاغل سخت، به شدت به کارگران مهاجر، بهویژه از مکزیک و امریکای جنوبی، وابستهاند. این کارگران که اغلب فاقد مدارک اقامتی هستند، در معرض خطر اخراج قرار دارند. اخراج گسترده این نیروی کار میتواند زنجیره عرضه و تقاضا را مختل کرده و تورم را افزایش دهد. طبق آمار، بیش از 40 درصد کارگران بخش کشاورزی امریکا را مهاجران بدون مدارک اقامتی تشکیل میدهند. اخراج این افراد میتواند باعث افزایش حدود 10 درصدی قیمتها و ایجاد اختلال جدی در سیستم کشاورزی شود. سیستم آموزشی و محافظهکاری سیاسی-مذهبی دوگانه تگزاس و کالیفرنیا به عنوان دو قطب فرهنگی متضاد که به ترتیب نماینده ارزشهای محافظهکارانه و پیشرو هستند، در سالهای اخیر با ظهور یک ضلع جدید، یعنی فلوریدا، به معادله پیچیدهتری تبدیل شده است که جمهوریخواهان از آن به عنوان «جنگ فرهنگی» (Cultural War) یاد میکنند. اصطلاح «جنگ فرهنگی» به نزاع ایدئولوژیک محافظهکاران با لیبرالهای پیشرو اشاره دارد که حول محور ارزشها، باورها و هنجارهای اجتماعی میچرخد و موضوعاتی نظیر مهاجرت، حقوق مدنی، سیاستهای آموزشی و هویت فرهنگی را دربرمیگیرد. بیشتر بخوانید:شوک ترامپ؛ بررسی سناریوهای محتمل پیش روی اقتصاد ایران جمهوریخواهان بر گسترش و آموزش ارزشهای مسیحی محافظهکارانه، خانوادههای مبتنی بر هنجارهای دگرجنسخواهانه، سیاستهای مهاجرتی سختگیرانه، آزادی حمل سلاح و انکار وجود تبعیض نژادی سیستماتیک در امریکا تاکید دارند. در مقابل، لیبرالهای پیشرو از ترویج ارزشهای مدنی و سکولار، حمایت از برابری جنسیتی، آزادی سقط جنین، حقوق اقلیتهای جنسی، کنترل سلاح و ضرورت آموزش نظریه انتقادی نژاد (Critical Race Theory) به منظور آگاهیبخشی در مورد تبعض نژادی سیستماتیک علیه سیاهپوستان و غیرسفیدپوستان حمایت میکنند. این رویکرد که به «فرهنگ وُوک» (Woke Culture) شناخته میشود، هدفش افزایش آگاهی درباره نابرابریهای اجتماعی همچون تبعیض نژادی، جنسیتی و حقوق اقلیتهاست. در سالهای اخیر، این شکاف به شدت عمیقتر شده است. ران دسانتس، فرماندار جمهوریخواه فلوریدا، همراه با دیگر رهبران محافظهکار و دونالد ترامپ، مبارزه با «فرهنگ ووک» را به محور اصلی سیاستهای خود تبدیل کردهاند. محافظهکاران که این اصطلاح را با لحنی تحقیرآمیز به کار میبرند، آن را یک ایدئولوژی جعلی میدانند که عدالت را بر پایه هویت مطالبه میکند. دسانتس و سایر محافظهکاران هرگونه وجود بیعدالتی سیستماتیک در امریکا را انکار میکنند. از مهمترین اقدامات دسانتس در این زمینه میتوان به تصویب قانونی در سال 2022 اشاره کرد که تدریس موضوعات مرتبط با نظریه انتقادی نژاد در مدارس و محیطهای کاری فلوریدا را ممنوع کرد! ترامپ نیز وعده داده است که سیاستهای مشابهی را در سطح فدرال اجرا کند و این مساله را به یکی از اولویتهای اصلی خود در مبارزات انتخاباتی تبدیل کرد. کیت، معلمی بازنشسته، نگران پیامدهای این سیاستها بر سیستم آموزشی است. او میگوید: «یکی از چیزهایی که من را به شدت نگران چهار سال آینده میکند، این است که دانشآموزان و نسل جدید تحت تاثیر این سیاستهای محافظهکارانه و دیگریهراسی قرار خواهند گرفت. امریکا را مهاجران ساختهاند. دانشآموزان باید بیاموزند که چگونه با افرادی که با آنها متفاوت هستند، در کنار هم زندگی کنند.» جان هرد نیز از احتمال حذف یا تغییر محتوای دروس مدنی (Civic Courses) در مدارس ابراز نگرانی میکند. او معتقد است که این دروس که به آموزش اصول، کارکردها و ارزشهای حکومت دموکراتیک و همچنین حقوق و مسوولیتهای شهروندی میپردازند، نقشی اساسی در آمادهسازی دانشآموزان برای مشارکت موثر در جامعه دارند. جان فرای، استاد بازنشسته زیستشناسی و کشاورز هم نگران تغییرات احتمالی در سیستم آموزشی است. او میگوید: «من فرزند یا نوهای ندارم که شخصا نگران آنها باشم، اما نگران نسل جدید هستم که قرار است در چهار سال آینده تحت تاثیر ایدههای محافظهکارانه بزرگ شوند.» سرخورده از نتایج انتخابات، جان معتقد است: «در حال حاضر، تنها راهحل این است که ایالتها در برابر سیاستهای فدرال مقاومت کنند.» اشارهای است به رویکرد اتخاذی ایالتها در مواقعی که حزب مخالف در واشنگتن قدرت را به دست میگیرد که سعی میکنند با اجرای سیاستهای متضاد، اثرات سیاستهای فدرال را محدود کنند. در اقدامی نمادین برای نشان دادن مقاومت در برابر سیاستهای احتمالی دولت ترامپ، جان اخیرا پرچم ایالت مینهسوتا را در کنار پرچم امریکا بر سر در خانهاش برافراشته است. آیندهای که ترامپ برای امریکا رقم خواهد زد، همچنان در هالهای از ابهام است. با این حال آنچه روشن است، این است که امریکا در پایان این دوران چهرهای متفاوت خواهد داشت؛ تفاوتی که نه تنها مسیر آینده این کشور، بلکه سیاست در سطح جهانی را نیز عمیقا متاثر خواهد کرد. ترکیب قدرت، ثروت، و ایدئولوژی محافظهکارانه که در این دوره بیش از پیش برجسته خواهد شد، تاثیرات گستردهای بر سیاست داخلی و خارجی ایالات متحده خواهد داشت. مهمتر از آن، قدرت گفتمانی و هژمونیک این جریان میتواند به احیای جنبشها و احزاب راست افراطی در سراسر جهان منجر شود و گفتمانهای عمومی، سیاستها و دولتها را با شدت بیشتری به سمت راست افراطی سوق دهد. چنین تغییری کار نیروها، فعالان و سیاستمداران پیشرو و دموکراسیخواه را در سالهای پیشرو دشوارتر خواهد کرد. با این حال نباید فراموش کرد که زمانهای بحرانی فرصتی مناسب برای تامل، بازاندیشی و تغییر فراهم میکنند. این دوران میتواند آغازی باشد برای بازنگری در سیاستهایی که بخش بزرگی از جامعه را از خود بیگانه کردهاند؛ سیاستهایی که بسیاری را به حدی خسته و سرخورده میکنند که هر جایگزینی به نظرشان مطلوبتر از وضع موجود میآید. این لحظات، فرصتی است برای نیروهای پیشرو تا استراتژیهایی مردمیتر، کارآمدتر و پایدارتر بیابند. همچنین زمانی است برای تمرین گوش دادن و همدلی با آنانی که از وضع موجود رویگردان شدهاند؛ فرصتی برای درک خشم و ناامیدیشان و تبدیل آن به نیرویی برای بازگشت به مردم. منبع: روزنامه اعتماد
http://www.ilandnews.ir/fa/News/1332592/رخ-به-رخ-با-چهره-دوم-ترامپ
|