ایرانیان جهان
روایت زندگی مرضیه ناصری، همسر و مادر شهیدان سجادی و دارنده نشان مشهدالرضا(ع) | بانوی جهاد و شهادت
دوشنبه 29 بهمن 1403 - 12:37:57
ایرانیان جهان - دو بار همسر سفیدپوشش را «سَرچَلی» کرده است. یک‌بار روزی که عقد کردند و بار دوم، آن روزی که بدن رنجورش در کفن سوغات نجف پیچیده بود. سَرچَلی یعنی شاباش‌کردن با گل و نقل‌ونبات. روزی که همسر شهیدش داماد بود، این نقل‌ونبات که پیش پایش می‌ریخت، نشان از شیرینی زندگی پیش رویشان داشت و روزی که شهید شد، نشان از شیرینی زندگی ابدی‌شان در بهشت برین.
بیشتر بخوانید: اخبار روز خبربان
این حکایت زندگی شیرزنی است که از ابتدای نوجوانی، بار زندگی را به دوش کشیده و بیشتر از آسایش و راحتی‌اش به‌دنبال حرکت در مسیر اسلام و قرآن بوده است. مرضیه ناصری، همسر شهید مجاهد، سید‌عبدالحمید سجادی، و مادر شهید‌مدافع حرم، سید‌اسد‌ا... سجادی است که دی‌ماه امسال، یکی از منتخبان دومین رویداد نشان مشهد‌الرضا (ع) در حوزه ایثار، مقاومت و شهادت بود.
بردن خاطرات عراق به افغانستان مرضیه‌خانم حدود 65‌سال سن دارد. متولد کشور عراق، شهر نجف است. مرضیه پس‌از سه خواهر به دنیا آمد؛ اما عمر خواهرانش در همان نوزادی تمام شد و پدرش به‌خاطر اینکه او همانند آنها نشود، مرضیه را نزد آیت‌ا... حکیم (فقیه و مرجع تقلید شیعه) برد و آیت‌ا... هم نام او را مرضیه گذاشت. آن زمان پدرش نماینده آیت‌ا... خویی و آیت‌ا... حکیم و پدرشوهر آینده مرضیه نیز نماینده حضرت امام‌خمینی (ره) در افغانستان بوده‌اند که بینشان دوستی عمیقی هم برقرار بوده است.
خانواده‌اش اصالتا افغانستانی بودند، اما تا چهارسالگی مرضیه در عراق ماندند، سپس به منطقه‌ای در ولایت لعل در افغانستان بازگشتند. مرضیه از آن چهار‌سال تنها دو خاطره را خوب به یاد دارد. اینکه خیلی بستنی دوست داشته و دائم بهانه می‌گرفته تا برایش بخرند و یکی هم عزاداری خاص عراقی‌ها در ماه محرم. بعد‌ها که به افغانستان رفت، سعی کرده بود همان سبک عزاداری دسته‌جمعی را به دختران ولایتشان آموزش دهد.

ایرانیان جهان

وصلت 2 خانواده روحانی پدر مرضیه به‌دلیل ارادت ویژه به حضرت‌زهرا (س) دلش می‌خواسته دامادی سید داشته باشد؛ برای همین وقتی در مجلسی روضه‌خواندن سید‌عبدالحمید سجادی را دید، از او خوشش آمد و به پدر سیدعبدالحمید که دوستش بود، گفت که حاضر است دخترش را به پسر او بدهد. آن زمان مرضیه یازده‌ساله بوده و سید‌عبدالحمید پانزده‌سال داشته است. چندی بعد، گروهی سید اسب‌سوار به خانه آنها آمده بودند تا در مراسمی مرضیه را خواستگاری کنند.
خود مرضیه‌خانم تعریف می‌کند: آن‌قدر با دختران روستا صبح تا شب مشغول بازی بودیم که وقت غذاخوردن نداشتیم. همان سر شب هم از خستگی خوابم می‌برد. فقط یادم می‌آید که مادرم من را از خواب بیدار کرد و گفت «مرضیه می‌خواهیم تو را به عقد سیدعبدالحمید در آوریم. بگو که پدرم از‌طرف من وکیل است و 20‌هزار روپیه مهریه دارم.» من هم اینها را تکرار کردم و دوباره خوابیدم. هنوز همسرم را ندیده بودم که رفتند تا دوباره برای مراسم عروسی برگردند. اصلا هیچ‌چیز از ازدواج و شوهرداری نمی‌دانستم و نمی‌فهمیدم.
شاباش داماد به دست عروس آن روز تمام شد و از فردا برای مرضیه دوباره روز‌ها مثل سابق به بازی گذشت. تا اینکه چندی بعد، دوباره مهمان‌ها سر رسیدند. او می‌گوید: روزی دیدم که دیگ‌های بزرگ و پر‌تعداد برپا شده است و پشت‌سرهم گاو و گوسفند می‌کشند. ذوق داشتم که قرار است امروز یک دل سیر گوشت بخورم. عده‌ای آمدند و قسمتی از دشت را فرش کردند. پاییز بود. کمی بعد گفتند داماد می‌خواهد بیاید و قرار است او را سَرچَلی کنیم. سَرچَلی مثل شاباش‌کردن است.
روی سر و پیش پای کسی که می‌آید، گل و نقل و پول می‌ریزند. من که نمی‌فهمیدم این مراسم برای خودم است، بالای پشت‌بام رفتم و داماد را سَرچَلی کردم. دیدم دسته خیلی بزرگی وارد روستا می‌شود و پیش از همه، یک سید خیلی لاغر و بی‌نهایت خوشگل با لباس سفید و کت پشم قرمز راه می‌رود.

ایرانیان جهان

نجف در محضر امام‌خمینی (ره) شرط پدر مرضیه این بود که دامادش، تحصیلات حوزوی را در نجف دنبال کند. برای همین حدود یک سال بعد، مرضیه با همراهی مادر و خواهر و برادرهایش راهی نجف شدند و حدود شش‌ماه بعد، سید‌عبدالحمید به آنها در نجف پیوست. سید‌عبدالحمید با نامه معرفی پدرش پیش امام‌خمینی (ره) رفت و با تأیید ایشان، طلبه حوزه نجف شد. عبدالحمید از آن روز به بعد، مرید امام‌خمینی (ره) شده بود و در کلاس‌های درس جهاد با نفس شرکت می‌کرد.
ترک اجباری عراق وقتی مرضیه کودک اولش را به دنیا آورده و دومی را حامله بود، احمد حسن البکر، رئیس‌جمهور عراق، به اخراج اتباع خارجی حکم داد. مرضیه می‌گوید: ایرانی‌ها را بسیار وحشتناک و خشن می‌گرفتند و به ایران برمی‌گرداندند. بعد از آن نوبت به افغانستانی‌ها، پاکستانی و ترک‌ها رسید که تا دو ماه وقت داشتیم خاک عراق را ترک کنیم.
آن موقع من فرزند شهیدم، سید‌اسد‌ا... را باردار بودم. پنج‌روز از زایمانم گذشته بود که به سمت قصر شیرین آمدیم. نظام شاهنشاهی ایران چند‌روزی به ما آنجا اسکان داد و سپس ما را با اتوبوس به افغانستان رساندند. در راه هم هر‌چه زاری کردیم، برای زیارت حضرت‌معصومه (س) و، اما م‌رضا (ع) در قم و مشهد پیاده‌مان نکردند. البته قرار بود که اگر پیاده شویم، از دستشان فرار کنیم و همین‌جا بمانیم. آنها هم می‌دانستند و به‌هیچ‌وجه راضی نشدند.
فعالیت علیه نظام شاهنشاهی به ولایتشان بر‌گشتند و بعد از یک‌سال‌و‌نیم در سال‌1355 به مشهد آمدند. با ورودشان به مشهد، شهید‌سید‌عبدالحمید، دوستان انقلابی‌اش را پیدا کرد و فعالیت‌های انقلابی‌شان را مخفیانه دنبال می‌کردند. شهید‌عبدالحمید سجادی در وصیت‌نامه‌اش ذکر کرده که آن زمان در مشهد همیشه همراه آیت‌ا... طبسی، شهید‌هاشمی‌نژاد و رهبر معظم انقلاب بوده‌اند.
مرضیه می‌گوید: فعالیت‌های انقلابی ما خیلی سخت بود؛ چون صاحب‌خانه اول ما در محله تلگرد، شاه‌دوست بود. تمام محافل انقلابی تحت پوشش دوره قرآن در خانه‌مان برگزار می‌شد. بعد‌ها اعلامیه‌ها را هم خودم در همان خانه کوچک مخفی می‌کردم تا در بازرسی ساواک پیدا نشود. چشم امید همه ما به امام خمینی (ره) بود تا ظلم را برچیند. اطلاعیه‌های راهپیمایی را می‌بردم و از زیر درِ خانه‌ها داخل می‌انداختم. همیشه فعال بودم تا انقلاب به سرانجام برسد.

ایرانیان جهان

ورود امام (ره)، شیرین‌ترین خاطره عمر‌ ابتدای سال‌1357 به گلشهر آمدند و در این محله خانه‌ای ساختند. البته که اینجا هم همسایه‌ای شاه‌دوست داشتند. مرضیه‌خانم می‌گوید: همسایه‌ای داشتیم که آدم متمول و خیّری بود، اما میانه‌ای با انقلاب نداشت. خاطرم هست که 12‌بهمن‌1357 پس‌از سال‌ها مشتاق دیدار امام‌خمینی (ره) بودیم، اما تلویزیون نداشتیم. در محله، تنها کسی که تلویزیون داشت، همان همسایه دوستدار شاهنشاهی بود. سید‌عبدالحمید رفت و با او صحبت کرد تا همسایه‌ها به خانه‌اش بروند و ورود امام را از تلویزیون ببینند.
با جمعی از خانم‌ها و آقایان همسایه به منزل آن آقا رفتیم. همین که چهره امام‌خمینی (ره) را دیدم که از پله‌های هواپیما پایین می‌آید، شور و شعفی در جانم پیچید که تا همین حالا هرگز آن را تجربه نکرده‌ام. پسر شهیدم، سید‌اسد‌ا... که شش‌سالش بود، در حیاط آن همسایه می‌دوید و فریاد می‌زد «آقای ما خوش آمد. آقای ما آمد. امام ما آمد.» همسایه‌ها آنجا طعنه می‌زدند که «مگر امام‌خمینی (ره) برای شما افغانستانی‌ها است؟».
آرزوی جمهوری اسلامی برای افغانستان بعد‌از انقلاب اسلامی ایران، بسیاری از شیعیان افغانستان امیدوار شدند که آنها هم در کشورشان انقلاب اسلامی را تجربه کنند. مرضیه‌خانم می‌گوید: وقتی برای اولین‌بار از رادیو پخش شد که «این صدای انقلاب اسلامی ایران است»، شهید سید‌عبدالحمید گفت «مرضیه، جز اینکه زمانی همین جمله از رادیوی افغانستان پخش شود، دیگر آرزویی ندارم.» همسرم می‌گفت «امید دارم که در افغانستان هم انقلاب اسلامی رخ دهد.» من هم به همسرم گفتم که امام‌خمینی (ره) فقط برای یک کشور نیست.
بانی صلح شیعیان افغانستانی سید‌عبدالحمید به نیت تشکیل جمهوری اسلامی افغانستان، راهی وطن شد و در این راه چندین‌بار توسط گروه‌های دولتی یا محلی مخالف نظر او زندانی و شکنجه شد.
در هر بار سفرش با کمک مردم محلی، به فعالیت‌های عمرانی مثل ساخت مدرسه، مسجد، آسیاب یا پل‌های روی رودخانه می‌پرداخت؛ یا مثلا در ولایت لعل، کتابخانه رسالت را ساخت و افتتاح کرد. بار چهارمی که شهید‌سجادی به افغانستان رفت، موفق شد هشت‌جریان شیعه را متحد کند که پایه‌گذار حزب وحدت اسلامی افغانستان شدند. سفر آخر او پنج‌سال‌و‌نیم طول کشید. او که نماینده امام‌خمینی (ره) بود، موفق شد اختلافات را به صلح و شیعیان افغانستان را به وحدت برساند. در این مسیر چند‌باری هم ترور شد و هدف گلوله قرار گرفت و مجروح شد.
در‌نهایت سال‌1368 در بامیان، اجلاس سراسری شیعیان افغانستان برگزار شد و شهید‌سجادی خودش منشور وحدت را قرائت کرد.
ترور و شهادت در پاکستان سید‌عبدالحمید در سفر آخر و پس‌از پنج‌سال قصد داشت به ایران برگردد؛ ابتدا به پاکستان رفت و آنجا دید که حزب وحدت اسلامی فعالیت چندانی ندارد. او در کنسولگری ایران در شهر لاهور به دیدار مسئولان ایرانی رفت و درباره ادامه فعالیت‌های انقلابی در افغانستان و پاکستان گفت‌و‌گو کرد.
سپس درباره ادامه راه امام‌خمینی (ره) و آرمان‌هایش سخنرانی کرد. قرار بود شهید پس از آنجا، راهی ایران شود و در اولین مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی که سال‌1369 برگزار شد، شرکت کند. اما از کنسولگری که بیرون آمد، عده‌ای تروریست ابتدا با کامیونی، خودرو حامل عبدالحمید را درون دره انداختند، سپس از همان بالا خودرو و سرنشینان را به رگبار بستند. از آن جمع تنها محافظ شهید سجادی زنده ماند و این وقایع را روایت کرد.
***

http://www.ilandnews.ir/fa/News/1367580/روایت-زندگی-مرضیه-ناصری،-همسر-و-مادر-شهیدان-سجادی-و-دارنده-نشان-مشهدالرضا(ع)-|-بانوی-جهاد-و-شهادت
بستن   چاپ