آمریکا و استرالیا در برابر اژدهایی که بیدار شد
ایالات متحده آمریکا
بزرگنمايي:
ایرانیان جهان - در دنیای سیاست، قدرت حرف آخر را میزند و چین که سالها چهرهای صلحطلب از خود نشان میداد، حالا به دنیای واقعی سیاست بازگشته است. استرالیا نخستین کشوری است که تغییرات این روند را احساس کرده. حضور نظامی چین در نزدیکی آبهای استرالیا دیگر تنها هشدار نیست بلکه نمایشی از قدرت و آمادگی برای رویارویی است.
، وبسایت معتبر تحلیلی «گوانچا» در بخش دوم گزارش با عنوان «چین و قانون جنگل: استرالیا در برابر اژدهای بیدار شده» به بررسی ابعاد مختلف قدرت نظامی چین و تأثیرات آن بر معادلات بینالمللی پرداخته است.
بیشتر بخوانید: اخبار روز خبربان
آغاز تحرکات چین در اطراف استرالیا؛ استراتژی پکن در مقابله با تهدیدات
ناوگان 055 چین با استقرار در اطراف استرالیا، اهداف خود را در آبهای جنوب شرقی آسیا نشان داد. گروه ناو «زوئی» در 13 فوریه وارد دریای مرجانی و سپس در 27 فوریه در غرب تاسمانی مستقر شد. این تحرکات، اگرچه تهدید فوری به نظر نمیرسید، پیامی قوی به استرالیا و کشورهای منطقه ارسال کرد.
رزمایش چین در 600 کیلومتری سواحل سیدنی، واکنشهای شدیدی در استرالیا و نیوزیلند بهدنبال داشت. ناوهای پیشرفته چین با مهمات واقعی تمرین نظامی کردند، که بهویژه در استرالیا بهعنوان نشانهای از ضعف استراتژیک دولت این کشور تلقی شد.
چین بهوضوح هشدار داد که هیچگونه قدرتنمایی در مرزهای دریاییاش بدون پاسخ نخواهد ماند.
استرالیا مدتهاست که چین را تهدیدی برای منافع ملی خود میبیند و به همین دلیل، با اقداماتی تحریکآمیز سیاستهای خود را نمایان کرده است. نگرانی اصلی استرالیا از تحولات قدرت چین است؛ کشوری که دیگر آن خرگوش بیآزار نیست و اکنون به پاندایی با دندانها و چنگالهای تیز تبدیل شده که از منافعش دفاع میکند.
عقبنشینی آمریکا و چرخش موازنه؟
استرالیا در نیمکره جنوبی واقع شده و در همسایگی آن تنها کشور نیوزیلند قرار دارد؛ در حالی که در جنوب این کشور، سرزمینی یخزده و کمسکنه یعنی قارهی جنوبگان گسترده شده است؛ بنابراین بازارهای اقتصادی استرالیا عمدتاً در نیمکره شمالی متمرکز هستند. در این میان، منطقه آسهآن بهعنوان نزدیکترین و مهمترین حوزهی نفوذ استرالیا، از دید این کشور همواره بهمثابه حیاط خلوت خود تلقی شده؛ منطقهای که استرالیا آن را در کنار آمریکا، قلمروی انحصاری خود میدانست و جایی برای دخالت سایر کشورها قائل نبود.
اگرچه همکاریهای میان چین و آسهآن از سال 1991 آغاز شد، اما در آن زمان این تعاملات صرفاً محدود به حوزههای اقتصادی بود و تهدیدی برای منافع استرالیا به شمار نمیرفت. در آن دوره، ایالات متحده در کشورهای سنگاپور، فیلیپین و تایلند پایگاههای نظامی مستقر کرده بود و هر از گاهی همراه با متحدان خود، از جمله استرالیا، مانورهای نظامی در منطقه جنوب شرق آسیا برگزار میکرد. این رویکرد به استرالیا نوعی توهم قدرت و اهمیت بخشیده بود؛ به گونهای که گمان میبرد در نبود آمریکا، جنوب شرق آسیا به قلمرو انحصاری این کشور بدل خواهد شد.
در حقیقت، در آن سالها چین بیشتر مشغول تمرکز بر توسعه داخلی بود و اولویت اصلیاش پیوستن به سازمان تجارت جهانی و تلاش برای رشد اقتصادی بود؛ همکاری با کشورهای آسهآن نیز در همین راستا، صرفاً برای کسب سود و منافع اقتصادی دنبال میشد و مسائل استراتژیک و امنیتی در اولویت قرار نداشتند.
اما پس از سال 2001، توازن قدرت در جنوب شرق آسیا بهتدریج تغییر کرد. ایالات متحده، بهدنبال تحولات 11 سپتامبر و آغاز جنگ جهانی علیه تروریسم، تمرکز استراتژیک خود را از شرق آسیا به مناطق دیگر، بهویژه خاورمیانه، منتقل کرد . در همین حال، در پی ماجرای تقابل نظامی در دریای زرد در سال 1994 و حادثه بمباران سفارت چین در بلگراد در سال 1999، ارتش ایالات متحده بر این باور بود که توان نظامی چین تهدیدی جدی برای آن کشور محسوب نمیشود؛ بهزعم تحلیلگران آمریکایی، چین در آن زمان چیزی فراتر از یک عراق فربهشده نبود — کشوری که بهجز در اختیار داشتن چند کلاهک هستهای، از نظر قدرت نظامی تفاوتی با کشورهای ضعیف منطقه نداشت.
در پی این تغییر استراتژیک، استرالیا چنین برداشت کرد که با عقبنشینی «رهبر» خود، یعنی آمریکا، فرصت آن فرا رسیده تا خلأ قدرت در منطقه را پر کند. تصور غالب در میان سیاستمداران استرالیا این بود که در نبود واشنگتن، این استرالیا خواهد بود که در جنوب شرق آسیا حرف اول را خواهد زد. بر همین اساس، استرالیا تلاش کرد تا با پیشدستی و چیدمان مقدماتی، خود را بهعنوان بازیگر اصلی و جانشین آمریکا در منطقه آسهآن معرفی کند.
نوسازی نظامی چین؛ آغاز تغییر موازنه قدرت در دریای جنوبی
اما آنچه استرالیا در این میان از قلم انداخت، روند پرشتاب نوسازی و پیشرفت نظامی چین بود. در همین دوران، نخستین ناو هواپیمابر چین وارد فاز نهایی تغییر و تجهیز شد، کشتیهای پیشرفته ناوشکن 052D بهعنوان برترین شناورهای پدافند هوایی چین، در حال ساخت بودند و جنگندههای چندمنظوره نسل چهارم جی-10 نیز وارد مرحله تولید انبوه شده بودند.
نقطه عطف این تحولات در فاصله سالهای 2012 تا 2013 رقم خورد؛ زمانی که فیلیپین شکایتی را در دیوان بینالمللی دادگستری لاهه علیه چین بهدلیل اختلافات ارضی در دریای جنوبی چین مطرح کرد. همین اقدام به چین فرصتی استثنایی داد تا ضمن تجدیدنظر در استراتژی دریایی خود، وضعیت ژئوپلیتیک منطقه را بهنفع خویش دگرگون کند.
در حالی که کشورهای غربی سرگرم تماشا بودند، چین بیسر و صدا در حال آمادهسازی بسترهای لازم برای تثبیت حاکمیت دریایی خود بود. سرانجام در سال 2014، عملیات گسترده ساخت و گسترش جزایر مصنوعی در دریای جنوبی آغاز شد و در کمتر از دو سال، مجموعهای از جزایر مهم — از جمله میجی، ژوبی، یونگشو، هوایانگ، چیگوا و دونگمن — بهطور کامل گسترش یافته و به پایگاههای استراتژیک چین تبدیل شدند.
آمریکا زیر سایه پایگاههای جدید چین در آبهای استراتژیک آسیا
در ژوئیه 2016، رأی نهایی دیوان داوری بینالمللی درباره پرونده مناقشه دریای جنوبی چین صادر شد؛ اما چین با بیاعتنایی کامل، این حکم را رد کرد و هیچگونه توجهی به آن نشان نداد. در واکنش به این موضع قاطع، ایالات متحده ناوهای هواپیمابر «رونالد ریگان» و «جان استنیس» را همراه با دهها رزمناو و ناوشکن موشکی روانهی دریای جنوبی چین کرد تا از طریق فشار نظامی، چین را به نوعی «تسلیم تحمیلی» وادار سازد.
با این حال، چین نهتنها عقبنشینی نکرد بلکه در پاسخ، سه ناوگان اصلی خود — ناوگانهای شمال، شرق و جنوب — را در حالت آمادهباش کامل قرار داد و سامانههای موشکی زمینی را نیز در موقعیتهای دفاعی مستقر کرد. این نمایش آشکار از آمادگی برای ورود به یک درگیری تمامعیار، پیام روشنی برای واشنگتن داشت؛ پیامی که در نهایت باعث شد ایالات متحده گامبهگام عقبنشینی کند.
پس از این تقابل، مسیر تحولات در منطقه کاملاً شفاف شد. با پایان عملیات ساخت و توسعه جزایر مصنوعی، چین بهسرعت زیرساختهای نظامی و غیرنظامی این جزایر را گسترش داد و آنها را به پایگاههای مجهز و چندمنظوره تبدیل کرد. این تغییر ژئوپلیتیک، توازن قوا را بهنفع پکن بر هم زد؛ بهطوریکه ناوهای جنگی آمریکا در عملیاتهای موسوم به «آزادی کشتیرانی» بهطور پیوسته زیر نظر و در تیررس شناورهای نظامی چین قرار گرفتند و حتی جنگندههای چینی نیز در آسمان، مسیر آنها را سد میکردند.
در گذشته، چین برای رهگیری پروازهای شناسایی و گشتهای نظامی آمریکا ناچار بود هواپیماهای خود را از پایگاههای دورافتاده، مانند جزایر «شیشا» یا استان «هاینان» به پرواز درآورد؛ مسئلهای که هزینههای عملیاتی سنگینی در پی داشت. اما حالا با استقرار پایگاههای مستحکم در جزایر مصنوعی، چین توانسته بود با صرف هزینهای کمتر و سرعتی بیشتر، موقعیت دفاعی خود را تثبیت کند و در برابر هر تهدیدی آماده باشد. در مقابل، ایالات متحده هر روز بیش از پیش، با دشواریها و هزینههای فزاینده برای حفظ حضور نظامی در این منطقه روبهروست.
این وضعیت به شکل مشهودی در رفتار نیروهای آمریکایی قابل مشاهده است؛ د ر گذشته، ناوهای جنگی ایالات متحده هنگام عبور از دریای جنوبی چین با نمایش قدرت و رژههای نظامی، حضور خود را به رخ میکشیدند؛ اما اکنون ناوهای هواپیمابر آمریکایی هنگام عبور از این آبراه، با احتیاط و در سکوت کامل مسیر خود را طی میکنند، گویی تنها برای ثبت حضور و گزارش عملکرد به واشنگتن آمدهاند و بس.
بیتردید چنین وضعیتی برای ایالات متحده قابل پذیرش نبوده و نیست، از این رو واشنگتن تلاش کرده است با ائتلافسازی و جذب متحدانی همچون ژاپن، هند، استرالیا و حتی کشورهای اروپایی، جبههای بینالمللی تحت عنوان «آزادی ناوبری» در دریای جنوبی چین شکل دهد.
تلاشهای استرالیا برای حفظ جایگاه در برابر چین
تحولات ژئوپلیتیک در دریای جنوبی چین تأثیر زیادی بر جایگاه چین در آسهآن داشت. پس از مطرح شدن ابتکار «یک کمربند، یک جاده» در 2013، چین روابط خود را با آسهآن فراتر از همکاریهای تجاری گسترش داد و طرح «جامعه با سرنوشت مشترک چین ـ آسهآن» را پیشنهاد کرد. از 2009، چین بزرگترین شریک تجاری آسهآن است و جایگاه خود را هر ساله تثبیت کرده است.
در این میان، استرالیا بهوضوح متوجه شد که در روابط خود با آسهآن به حاشیه رانده شده است. آنچه این نگرانی را تشدید کرد، یک واقعیت ساده اما تأثیرگذاری بود: استرالیا، کشوری با جمعیتی کمتر از 30 میلیون نفر، در برابر چین با جمعیتی بالغ بر 1.4 میلیارد نفر، در هیچ سطحی قدرت رقابت ندارد. چین با بهرهگیری از مواد خامی نظیر سنگآهن و زغالسنگ وارداتی از استرالیا، به تولید صنعتی عظیم دست زده و محصولات نهایی خود را روانه بازارهای آسهآن کرده است؛ این روند عملاً فرصتهای اقتصادی استرالیا در این منطقه را محدود و کمرنگ ساخته و حتی سرمایهگذاریهای بلندمدت این کشور برای نفوذ به بازارهای آسهآن را بیاثر کرده است. در چنین شرایطی، کنار زده شدن استرالیا توسط چین یک نتیجه اجتنابناپذیر بود.
در این چارچوب، حضور استرالیا در مأموریتهای گشتزنی دریایی در دریای جنوبی چین از اهمیت دوچندان برخوردار شده است؛ از یک سو، استرالیا تلاش دارد با انجام این گشتزنیها به وظایف محوله از سوی متحد راهبردی خود، ایالات متحده، پاسخ دهد و از سوی دیگر، با توجه به رقابتهای سیاسی و اقتصادی گذشته، نوعی تسویهحساب یا دستکم اعمال فشار روانی بر چین را دنبال میکند؛ حتی اگر نتوان انتقام گذشته را گرفت، دستکم ایجاد مزاحمت و برهم زدن آرامش طرف مقابل، میتواند یک هدف باشد. در همین راستا، طی سالهای گذشته، ناوها و هواپیماهای نظامی استرالیا بارها و بارها در دریای جنوبی چین و تنگه تایوان دست به اقدامات تحریکآمیز زدهاند.
در گذشته، پاسخ چین به این قبیل تحرکات، عمدتاً به اخطار و دور کردن واحدهای نظامی استرالیایی محدود میشد و به نوعی از درگیری مستقیم اجتناب میشد. افزون بر این، در دورههایی که روابط پکن و استرالیا در مسیر بهبود قرار داشت، حتی در مواجهه با ورود نظامی به منطقه، چین واکنشی تلافیجویانه نشان نمیداد و این رفتار را میتوان نشانهای از درک ارزش شرایط مطلوب و پایدار دانست؛ هرچند که استرالیا، تحت فشار و هدایت ایالات متحده، عملاً تلاش میکرد این فضای دوستانه را تضعیف و تخریب کند، اما چین همچنان احترام به منافع طرف مقابل را حفظ مینمود.
اما اینبار شرایط فرق داشت. در تاریخ 11 فوریه، یک فروند هواپیمای شناسایی P-8 متعلق به نیروی هوایی استرالیا وارد منطقه شد و اقدام به ایجاد مزاحمت کرد؛ اما تنها ده روز بعد، ناوگروه ناوشکن پیشرفته 055 چین به رهبری ناو «زوئی» مستقیماً وارد آبهای شرقی استرالیا در دریای تاسمانی شد و بدون هیچگونه مماشاتی، مانور نظامی خود را آغاز کرد.
چرا چین رویکرد خود در قبال استرالیا را تغییر داد؟
تغییر رفتار چین ناشی از دو عامل اصلی است. نخست، سیاستهای ضدچینی نخستوزیری اسکات موریسون باعث شد روابط اقتصادی استرالیا و چین به شدت آسیب ببیند. این سیاستها در بسیاری از بخشها، بهویژه در تجارت کلان، موجب تعلیق روابط شد و ضربه بزرگی به اقتصاد استرالیا وارد کرد. این وضعیت بهویژه برای فعالان اقتصادی استرالیا دردسرساز شد و در نتیجه، دولت آنتونی آلبانیز تلاش زیادی برای ترمیم روابط با چین بهکار گرفت که طی این مدت به بهبود قابل توجهی انجامید. اکنون استرالیا بیشتر از پیش به چین نیاز دارد، چرا که بدون بازار چین، بسیاری از تولیدات و منابع خام این کشور بدون مشتری خواهند ماند.
عامل دوم، تغییر در رویکرد راهبردی چین است. چین که در گذشته بیشتر بر روایتهای کلان از جمله برنامههای عمرانی و فرهنگی تأکید داشت، از سال گذشته رویکرد خود را تغییر داده و نمایش توانمندیهای نظامی و فناوریهای پیشرفته را در دستور کار قرار داده است. این تغییر در رویکرد بهوضوح در رونمایی از تسلیحات نوین، جنگندههای نسل ششم، ناوهای تهاجمی و پهپادهای پیشرفته دیده میشود. مانور ناوهای 055 چین در نزدیکی استرالیا، پیامی روشن به استرالیا بود: همانطور که شما میتوانید در حیاط خلوت ما حضور داشته باشید، ما نیز قادر به حضور در نزدیکی شما هستیم. اگر استرالیا به رفتارهای تحریکآمیز خود ادامه دهد، احتمال دارد چین پاسخی قاطعتر بدهد.
رزمایش چین و چالشهای امنیتی تایوان: آیا جنگ نزدیک است؟
در تاریخ 26 فوریه، ارتش آزادیبخش چین (PLA) به طور ناگهانی رزمایشی با مهمات واقعی را در نزدیکی تایوان آغاز کرد. گروه ضربت آبی-خاکی چین، تحت فرماندهی ناو تهاجمی 075، شامل ناوهای حمله آبی-خاکی و ناوشکنهای پیشرفته، در نزدیکی تایوان مشغول تمرینات شبیهسازی عملیات تهاجمی بودند. این تحرکات، که نگرانیهای جدی در تایوان بهدنبال داشت، نشاندهنده آمادگی چین برای عملیات واقعی علیه تایوان است.
پیش از این، سام پاپارو، فرمانده جدید نیروهای آمریکایی در منطقه هند و اقیانوس آرام، هشدار داده بود که این اقدامات فراتر از یک رزمایش عادی است و میتواند به یک عملیات نظامی واقعی تبدیل شود. با این حال، او همچنان معتقد است که ایالات متحده با برتری نظامی خود قادر به پیروزی در درگیری با چین خواهد بود.
اما واقعیت این است که برتری نظامی آمریکا در حال فرسایش و زوال سریع است؛ چرا که نظم سنتی ائتلافهای ایالات متحده با سرعتی بیسابقه در حال فروپاشی است. دونالد ترامپ معتقد است جنگ روسیه و اوکراین محصول توطئه مشترک میان جو بایدن و ولودیمیر زلنسکی است، و اروپا را در این ماجرا صرفاً قربانی سادهلوحی و فریب معرفی میکند که میلیاردها دلار از منابع خود را صرف حمایت از اوکراین کرده است.
بر اساس آمارها، کشورهای اروپایی در طول سه سال گذشته، بیش از 145 میلیارد دلار کمک مالی و تسلیحاتی به اوکراین اختصاص دادهاند. اما چرا ایالات متحده خواهان پایان جنگ اوکراین است، در حالی که اروپا با تمام قوا در پی تداوم این درگیری است؟
پاسخ روشن است: در حال حاضر، روند خاتمه دادن به جنگ تحت کنترل کامل واشنگتن و مسکو قرار دارد و اروپا در این روند هیچ نقشی ندارد. برای اروپا، که حجم عظیمی از منابع اقتصادی خود را بدون کسب هیچگونه دستاورد راهبردی صرف کرده، این وضع کاملاً غیرقابل قبول است. به همین دلیل، رهبران اروپایی تمایلی به پایان یافتن این جنگ ندارند، مگر زمانی که خود نیز بتوانند در میز مذاکرات سهمی داشته باشند.
از سوی دیگر، اروپا به خوبی متوجه شده است که ایالات متحده در تلاش برای خاتمه دادن به جنگ و بازسازی روابط با روسیه است و همین امر، اروپا را وادار کرده است تا هرچه سریعتر مناسبات خود با روسیه را ترمیم کند و در قالب سیاست موسوم به «ائتلاف با روسیه برای مهار چین» یا همان «اتحاد با روسیه علیه چین» حرکت کند.
با این حال، سؤال اصلی این است که آیا دونالد ترامپ حاضر خواهد شد در این مسیر با اروپا همکاری کند؟
شواهد موجود پاسخ منفی میدهند. در همان تاریخ 26 فوریه، ترامپ بار دیگر اتحادیه اروپا را هدف انتقادات تند قرار داد و در اظهاراتی بیپرده اعلام کرد که «اتحادیه اروپا از ابتدا با هدف آسیب زدن به منافع ایالات متحده تأسیس شده است.» وی حتی تهدید کرد که در صورت لزوم، تعرفه بر کالاهای وارداتی از اروپا وضع خواهد کرد؛ تهدیدی که در واقع هشداری روشن به اروپا بود: اگر خود را با سیاستهای واشنگتن هماهنگ نکنید، هزینه سنگینی پرداخت خواهید کرد.
از همین رو، جدایی راههای اروپا و ترامپ، یا در بهترین حالت، شکلگیری یک اتحاد سطحی و مصلحتی، امری اجتنابناپذیر به نظر میرسد. در همین چارچوب، برنامههای اعلامشده ترامپ، از جمله طرحهای جنجالی برای الحاق گرینلند و حتی ادغام کانادا در ایالات متحده، نشاندهنده آن است که استراتژی کلان آمریکا، با بازگشت ترامپ به قدرت، مبتنی بر سیاست «انقباض راهبردی» خواهد بود؛ عقبنشینی از تعهدات جهانی و تمرکز بر تحکیم جایگاه در قاره آمریکا، حتی به بهای تضعیف پیمانهای ائتلافی.
نکته دیگر اینکه بهنظر میرسد ترامپ حساسیت چندانی نسبت به مسئله تایوان ندارد و در مواجهه با سوالاتی در این زمینه، به صراحت از اظهار نظر خودداری میکند. در تاریخ 26 فوریه، شبکه خبری فاکس نیوز گزارش داد که در جریان مصاحبهای، هنگامی که از ترامپ پرسیده شد: «آیا سیاست شما بهگونهای خواهد بود که تا زمانی که در مقام ریاستجمهوری هستید، اجازه ندهید چین از طریق اقدام نظامی تایوان را به وحدت ملی بازگرداند؟»
ترامپ با لحنی صریح پاسخ داد: «من هیچگاه در این مورد اظهار نظر نمیکنم، چون نمیخواهم خود را در چنین موقعیتی قرار دهم، بنابراین کاملاً از پاسخ دادن معذورم».
این پاسخ، در واقع بیانگر نوعی موضعگیری مبهم و حسابشده است. در حالیکه مواضع بایدن نسبت به مسائل سیاست خارجی اغلب قابل پیشبینی است، جهتگیری سیاسی ترامپ عمدتاً غیرقابل پیشبینی جلوه میکند؛ و این بیثباتی تحلیلی، برای تایوان، پیام خوبی به همراه ندارد.
از سوی دیگر، برای چین، تفاوت چندانی ندارد که چه کسی در کاخ سفید ساکن باشد؛ چرا که برنامههای نظامی و استراتژیک ارتش آزادیبخش چین همواره با فرض بدترین سناریوها طراحی میشود. تنها مسئله این است که چه زمانی، در چه شرایطی و با چه هزینهای، حلوفصل موضوع تایوان از نظر چین «بهصرفهترین» خواهد بود؛ و به نظر میرسد، از دیدگاه پکن، اکنون همان زمان مناسب فرا رسیده است.
پایان/
لینک کوتاه:
https://www.iranianejahan.ir/Fa/News/1420035/