خیانت شهلا به تختی؟ هرگز، هرگز/ویگن را خود غلامرضا دعوت کرد، آهنگ لالایی را به عشق خودش خواند/روزی که جهانپهلوان فرستاده خدا شد!
خاورمیانه
بزرگنمايي:
ایرانیان جهان - مرتضی رضایی: آلبوم قدیمی را که باز کردند، صدای عکسها شنیدنی بود! رفتیم به پنجاه شصت سال قبل؛صدای یخ فروشها در خیابان خانی آباد،گل فروشی بر چهارراه یا نمایشگاه اتومبیلی که شده بود پاتوق تختی و رفقا؛صدای همه آنها می آمد؛ رسای رسا.
هیاهوی تیمملی در ملبورن و هلسینکی تا صدای شهلا که میگفت:«میدانم برمیگردی؛ به خاطر بابک هم که شده برمیگردی.
»گوشی را قطع کرد و دیگر برنگشت!
اکبر حیدری و احمد عرب؛ یکی قلبش پر است از خاطراتی که خیلی از آنها را سالهای سال تکرار کرده اما هنوز هم تازهاند و دیگری آلبومی را دو دستی چسبیده که خیلی از عکسهای داخلش از خانواده تختی به او رسیده.بچه محل و همسایه تختی در یکی از پایین ترین نقاط تهران.وقتی تختی میمیرد 14-15 ساله بوده اما یک جورهایی می شود امین خانوادهاش.ارادت ویژهای به خانم(مادر تختی) داشته و زمانی که رفته بودند خیابان فرشته؛کوچی از پایین به بالای شهر،این احمد بوده که مثل یک پسر،ور دل خانم بوده:«نفت می گرفتم،کرسی را علم میکردم و کاری بود انجام میدادم.تازه این که آلبوم است با عکسهایی که به جرات میتوانم بگویم فقط من دارم.اصلا میدانید فیلم عروسی تختی دست من است؛همه اینها را نرگس خانم( خواهر تختی)به من داده.امانت است آقا امانت.»
آلبوم ورق میخورد و به صفحه آخر می رسد؛عکسی از عروسی آقا تختی،شهلای خندان و سرشار از هیجان با اصل کارت دعوت به عروسی و یک کارت کوچک دیگر برای ورود مخصوص یک نفر که رویش نوشته:«ورود اطفال ممنوع!»
یکشنبه 30 بهمن از ساعت 6 الی 9 بعداز ظهر؛خیابان شاهرضا،باشگاه دانشگاه تهران.
“ببار ای نم نم بارون
زمین خشک را تر کن
سروده زندگی سر کن
دلم تنگه،دلم تنگه”
یک آهنگ غمگین،در شادترین شب زندگی شهلا و غلامرضا؛خود تختی درخواست کرده تا ویگن برایش بخواند.
آن شب یکی از مهمانهای ویژه بوده و این آهنگ را به خواست غلامرضا خوانده…همینقدر غمگین؛گویی که خیلی زود می شود روایت زندگی تختی با کمی تغییرات جزئی!
“لالایی کن مرغک من دنیا فسانه است
دنیا فسانه است”
امروز پنجاهوهفتمین سالگرد درگذشت جهانپهلوان تختی است و در خدمت 2 بزرگمرد و تاریخ زنده کشتی هستیم. عموحیدر کشتی و آقای احمد عرب که میخواهیم از زاویهای دیگر درباره جهانپهلوان تختی صحبت کنیم.
علیاکبر حیدری: 17 دی، پنجاهوهفتمین سالگرد درگذشت جهانپهلوان تختی را به مردم ورزشدوست ایران تسلیت عرض میکنم. من سیدعلیاکبر حیدری هستم. افتخارم این هست که در معیت شادروان غلامرضا تختی در اردوهای زیادی شرکت کردم و در مسابقات المپیک 1964 توکیو در خدمت این مرد بزرگ بودم. تختی مردمی بود و از مردم و برای مردم و در کنار مردم بود. شادروان تختی حتی بهخاطر دل مردم بعد از یک مدت کنارهگیری، دوباره در مسابقات شرکت کرد. بهخاطر دل مردم چون از او خواسته بودند. من هم این افتخار را داشتم که در معیت این مرد بزرگ در اردوهای زیادی بودیم. موقع رفتن به المپیک، بعد از اینکه وارد دهکده المپیک در توکیو شدیم، جاهای ما مشخص شد. شادروان تختی به سرپرست تیم گفت 2 نفر از بچههای تیم که خروپف نمیکنند را به اتاق من بیاور. روی من و عبدالله خدابنده دست گذاشتند و در خدمت ایشان بودیم. رفتیم جاها مشخص شد و من دیدم نزدیک 400-500 دوچرخه در این محوطه افتاده است. پرسیدم اینها برای چیست؟ گفت چون راههای فروشگاهها به خوابگاه دور است، این دوچرخهها را گذاشتهاند که اگر کسی خواست جایی برود، از اینها استفاده کند. من با خودم گفتم خب ما پنجمین یا ششمین کشوری هستیم که وارد شدهایم و اگر همه کشورها بیایند، دیگر دوچرخهای گیر ما نمیآید. طبقه سوم هم خوابگاه ما بود. من 3 دوچرخه را به سختی بالا بردم و فکر کردم الان آقاتختی میگوید اکبر چه کار خوبی کردی این دوچرخهها را آوردی. دراز کشیده بودم و منتظر آقاتختی بودم که گفتم میآید و تشویقمان میکند. او آمد و پرسید این دوچرخهها برای چیست؟ گفتم من آوردم. گفت برای چه آوردی؟ گفتم فردا تیمها بیایند دیگر گیرمان نمیآید. گفت پسرجان این را ببر سر جایش بگذار و فردا انقدر دوچرخه هست که بدون دوچرخه نباشی. گفتم آقا من میبرم ولی یادت باشد اگر فردا گیرت نیامد. ما به سختی دوباره پایین بردیم. بعد از ظهر رفتم پایین دیدم انقدر دوچرخه هست. دوچرخهها به این صورت بود تو برمیداشتی به فروشگاه میبردی و خریدت را میکردی و موقع برگشت دوچرخه دیگری بود. بعنی یک لحظه معطل دوچرخه نبودی. ما دفعه اولمان بود ولی آقاتختی چندین بار این برنامهها را رفته بود.
عموحیدر میخواهم کمی جلوتر بیاییم و از روزی صحبت کنید که آقاتختی فوت کرد. شما آن روز که خبر را شنیدید کجا بودید؟
علیاکبر حیدری: ما تهران بودیم که شنیدیم و به اتفاق چندتا از بچهها سمت پارک شهر رفتیم که نزدیک پزشکی قانونی بود و جنازه شادروان تختی را مشاهده کردیم و از آنها به بهشت زهرا تشییع کردیم. انقدر جمعیت آمده بود که جنازه روی هوا میرفت. انقدر جمعیت آمده بود که خیلی طول کشید. از بزرگان آن زمان هم آمده بودند و ما هم در خدمت بعضی از قهرمانان دنبال این کار بودیم.
شما اولین بار که خبر خودکشی آقاتختی را شنیدید، باورتان شد؟
علیاکبر حیدری: اول یک فکرهایی به ذهنم آمد. آن موقع دستگاه با او بد بود و پیش خودمان فکر کردیم کار دستگاه باشد ولی بعد فهمیدیم چنین چیزی نبوده. البته یک برنامههایی بود و او را اذیت میکردند. چون ساواک کمی او را محدود کرده بود و نمیگذاشت آقای تختی جایی دیده شود و از این نظر ناراحت بود و ما به همین چنین فکرهایی کردیم ولی الان من چنین فکری نمیکنم.
یعنی ساواک نقشی در فوت ایشان نداشت؟
علیاکبر حیدری: دقیق نمیدانیم ساواک نقش داشت یا نه. این فکرها بود و به هم میگفتند ساواک کاری کرده ولی من فکر نمیکنم. یکی از دلایلی که به این شایعه دامن زد، این بود که ایشان در هتل آتلانتیک هم بود و این هتل نزدیک محل ساواک بود.
چون آقاتختی یک فرد مذهبی بود و خودکشی هم در دین گناه محسوب میشود، میگفتند او هرگز سمت این کار نمیرود. شاید به همین خاطر شایعه کشتن او از طرف ساواک پیش آمد.
علیاکبر حیدری: آقاتختی یک آدم واقعا مذهبی بود. بهخاطر اینکه یکسری از ما از شهرستان به اردوها آمده بودیم و بزرگان را میدیدیم، آقاتختی بدون اینکه تذکر بدهد یا صحبت کند، با اعمال خودش به ما نشان میداد که مثلا صبح بلند شدی بعد از انجام فرائض دینی، باید با لباس مرتب سر میز صبحانه بیایی. این را نمیگفت و با اعمال خودش به ما نشان میداد که مثلا باید گرمکن مناسب داشته باشی. بدون اینکه تذکر بدهد، به ما درس میداد. ما در اردوها خیلی چیزها از شادروان تختی یاد گرفتیم. یک نفر به نام عزیز کیانی از قهرمانان سنگینوزن که هموزن تختی بود، در اردوها حضور داشت. قبلا تیم به تیم خیلی دعوت میکردند. تیم گیلان از باشگاه پولاد که ما در آنجا عضویت داشتیم، برای مسابقه کشتی دعوت کرد. چون با حضور آقاتختی جمعیت زیادی هم به سالن میآمد، پول خوبی هم برای هیئت کشتی آنها جمع میشد. از باشگاه پولاد یک اتوبوس گرفتند و رفتیم. رئیس باشگاه حسین رضیخان بود. قبل از اینکه سوار اتوبوس شویم، به ما گفت یادتان باشد نماز باید بخوانید و کسی نماز نخواند نباید سر میز صبحانه و ناهار بیاید. برای ما شرح داد 6 فرسنگ از جایی که هستیم دور شویم، نماز شکسته است. ما موقعی به گیلان رسیدیم که وقت نماز بود. حسین رضیخان گفت وضو بگیرید و نماز بخوانید و بعد برای ناهار بیایید. یک شب کشتی گرفتیم و روز بعد از ورزشکاران بندرانزلی آمدند و گفتند هیئت ما تازه راه افتاده و بیایید یک کشتی هم آنجا بگیرید و چون آقاتختی هم هست، مردم میآیند و پولی به هیئت میرسد. حسین رضیخان هم قبول کرد و حرکت ما طوری شد که دوباره وقتی رسیدیم، زمان نماز شد. دوباره گفتند نماز بخوانید و بعد ناهار بخوریم. عزیز کیانی را بهخاطر جثهای که داشت، «عزیز غول» صدا میزند و فقط آقاتختی به او عزیزآقا غول میگفت! عزیز کیانی وضو گرفت و نماز را شروع کرد و تا تشهد را شروع کرد، الله اکبر گفت و نماز را تمام کرد. حسین رضیخان گفت این چطور نماز خواندنی است؟ گفت نماز خرد است! گفت از تهران تا رشت شکسته شد، از رشت تا اینجا دیگر خرد شده! آدم بامزهای بود و همیشه کنار آقاتختی بود و ایشان هم خیلی به او علاقه داشت. ما افتخار میکنیم در معیت این مرد بزرگ بودیم. چون خودش هم خیلی تجربه مسابقات بزرگ را داشت، در رقابتها قبل از اینکه اسم ما را بلندگو اعلام کند، بدون اینکه در کار مربی دخالت کند، ما را ماساژ میداد و با ما صحبت میکرد. از نظر روحی و روانی کار میکرد و میگفت شما تنها کسانی هستید که از یک ایران انتخاب شدید و مردم چشم انتظار هستند که با مدال برگردید. هرچی در توانتان هست پیاده کنید که با افتخار برگردید. در کنار اینکه خودش مسابقه داشت، بچهها را ماساژ میداد و اصلا آمدن تختی و صحبت کردن او عین دوپینگ بود. انقدر ما با روحیه به تشک میرفتیم.
آخرین بار کی جهانپهلوان تختی را دیدید؟
علیاکبر حیدری: ما بیشتر در اردوها بودیم.
در مدتی که مسابقه نمیداد به دیدن او نمیرفتید؟
علیاکبر حیدری: چرا خب در باشگاه برای تمرین همدیگر را میدیدیم. همیشه در تمرین باهم بودیم. بعد یک مدت که آقای تختی نیامد، گفتند او کمی کسالت دارد و بعد ما فهمیدیم خانهاش را ترک کرده و به هتل آتلانتیک رفته است. بعد هم ما به اتفاق چندتا از قهرمانان مثل آقایان صنعتکاران، مهدیزاده، زندی و … به پزشکی قانونی رفتیم و جازه را تحویل گرفتیم.
در آن سالهایی که ایشان از کشتی دور بودند، شما و دوستانتان هیچوقت تلاش نکردید واسطه شوید و ایشان را برگردانید؟
علیاکبر حیدری: خب بزرگان میرفتند. ما در حدی که با تختی مانوس شویم و به او نزدیک باشیم و حرفی بزنیم نبودیم و افراد بزرگ مثل آقایان عرب، عباس زندی، مهدیزاده و … بودند و با او صحبت میکردند و به همین خاطر بعد از یک مدت که کشتی را کنار گذاشت، با او صحبت کردند و مردم هم میخواستند برگردد که در نهایت برگشت.
چه اتفاقی باعث خودکشی آقاتختی شد؟ او کمی قبل از خودکشی، روی کاغذی که از پیشخدمت هتل آتلانتیک گرفته بود، نوشت که «خودکشی خیلی مشکل است و نمیدانید الان در چه حالی هستم. تمام بدنم میلرزد. خودم باور نمیکنم که فردا زیر خاک هستم. چند قدمی مرگ هستم. خیلی وحشتناک است. چاره چیست؟ باید تصمیم گرفت. خدایا زودتر راحتم کن. آب حاضر کردم. دستم میلرزد. مادرم مریض است. پسرم کجاست؟ ساعت 12 و 20 دقیقه». این نشان میدهد ایشان چقدر مستاصل بوده و به آخر خط رسیده. 2 گزارش وجود دارد؛ یکی بهخاطر دوری از کشتی که شاید همان وابستگیهای سیاسیشان به جبهه ملی باعث شد مهجور شوند و دیگری بهخاطر اختلافات خانوادگی ایشان بوده. من وقتی روزنامههای آن دوره را نگاه کردم، با همسر و خواهر آقاتختی صحبت میکنند، همه متفقالقول هستند که اختلاف آقای تختی با شهلا، همسرش منجر به خودکشی شد و حتی تمام مکالمات و وصیتنامهاش که اشارهای به شهلا نکرده هم این را نشان میدهد. حتی قیم پسرش را مهندس کاظم حسیبی قرار داده بود. اختلاف با شهلا چقدر جدی بود و اینکه شما کدام دلیل را برای خودکشی او مهمتر میدانید؟
علیاکبر حیدری: من به جرات میخواهم بگویم که خانم آقای تختی از خودش پهلوانتر بود و این صحبتها درست نبود. بعد از فوت اقای تختی آدمهای مهم مملکت به شهلا درخواست ازدواج دادند ولی او رد کرد و گفت دست اقاتختی زیر سرم بوده و اجازه نمیدهم دست دیگری زیر سر من قرار بگیرد. اصالا این برنامهها نبود. خانم آقاتختی یک خواهر داشت و باهم اختلاف داشتند ولی این در هر خانوادهای هست ولی چیزی نبود که بهخاطر همسرش این کار را کند و با واقعیت جور در نمیآید. همسر او خیلی باشخصیت است. البته موضوعی هم بود که بهخاطر سنم یادم رفته که بحث خواهرزن آقای تختی یک برخوردی با او داشت که الان دقیق یادم نیست. انقدر میدانم که مسائل خانوادگی باعث خودکشی آقای تختی نشد. کمی به او فشار آوردند و محدودش کردند و میگفتند مصاحبه نکند و زیاد دیده نشود. مثلا در پول جمع کردن برای زلزله بویینزهرا مردم طرف او بودند و دستگاه ناراحت شد همه طرف آقای تختی آمدهاند و به او هدیه و پول میدهند. این باعث شد ساواک محدودیتهایی برای او در نظر بگیرد.
احمد عرب: پیرو فرمایش آقای حیدری، اینکه اختلاف فرهنگی با خانواده داشت. آنها دکتر و مهندس و تحصیلکرده بودند ولی آقاتختی 5 کلاسه بود. این خانواده را عذاب میدهد و به مرور زمان اختلافاتی پیش میآید. یکی از اختلافات این بود ولی چیزی نبود که باعث شود دست به این کار بزند. بعضی از دوستان نزدیکش هم اذیت میکردند. مثلا در اردوی1964 توکیو، مجله کیهان ورزشی عکس اول و آخر از تختی زده بود و رئیس کیهان ورزشی هم آقای دری بود و رئیس اردو هم وقتی دید کلا عکس تختی است، گفت این را جمع کنید «تختینامه» است! خبر هم به دری رسید و گفت هر وقت عکس او را میگذارم، به فروش میرود ولی عکس بقیه روی دستمان میماند. همین رفقا هم بعضیهایشان ناراحت بودند که همه جا گل سرسبد تختی است. چون آدم خوبی بود و عزت و ذلت دست خداست. وقتی خوب باشی خداوند جایگاه خوبی به تو میدهد. آقاتختی هم آدم خوبی بود که خداوند بعد از 57 سال این جایگاه را به او داده است.
من چند سال پیش از خانم شهلا توکلی مصاحبهای خواندم که به صراحت از اختلافات خانوادگی گفت و در خصوص خواهر 40 ساله تختی صحبت کرده. گویا آقاتختی هزینه آنها را میداده و بعد از ازدواجش اختلافاتی پیش آمده است. یک جای دیگر هم گفته او خیلی روی من تعصب داشت و حتی از دوستانش هم درباره من میپرسید. وقتی باردار شدم و بابک به دنیا آمد نگاهش عوض شد. شما که همسایه او بودید، آیا در این خصوص خبر دارید؟
احمد عرب: چون خواهر افاتختی جدا شده بود و در منزل او زندگی میکرد. نرگس، دیگر خواهرش هم معلم دبستان بود و مادر آقاتختی هم با خودش زندگی میکرد. این اختلافات در خانواده پیش میآید. وقتی آقاتختی در آن خانه زندگی میکرد، موقع خداحافظی، نرگس خانم خودش به مادرش میگفت خانم با غلامت کاری نداری؟ او میگفت الهی پیر شوی. اختلافات در همه جا هست و اختلاف فرهنگی هم بوده. بیرون هم فشارهایی بوده و ساواک و … دست به دست هم داد. خدا او را بیامرزد و آدمی نبود که کسی از دستش ناراحت باشد.
شاید اگر آقاتختی سنتی ازدواج میکرد این اتفاقات نمیافتاد! او خودش در یک مراسم عروسی شهلا خانم را دید.
احمد عرب: سرگذشت تختی هم اینطوری رقم خورد. مرتضی عزیزی، مصطفی تاجیک و حاج حسین شمشادی به فشم میرفتند و آقاتختی خاطرخواه عروسی شهرستانیها بود و دختر یک کدخدایی را دید و خوشش آمد که خود دختر و پدرش راضی بودند ولی زن کدخدا مخالفت کرد. محجبه بود و شاید اگر آن ازدواج شکل میگرفت اتفاقات دیگری میافتاد. همان دختر با یک مهندس ازدواج کرد که او تصادف کرد و فوت کرد. دختره و شهلا جفتشان تنها شدند!
علیاکبر حیدری: آقاتختی در بازار خیلی محبوب بود چون برای مستمندان هم رو میانداخت و از بازاریها کمک میگرفت. یک جایی در بازار لباس بچهگانه برای بچههای بیبضاعت جمع میکرد. آقاتختی هم میرفت و کمک میکردند. یک روز گفت به بازار برویم و بچههای بیبضاعت را از مدرسه میآورند که به آنها لباس بدهند. باهم رفتیم. من و آقای سیفپور و شادروان خدابنده بودیم و با آقای تختی به آنجا رفتیم و افراد خیر پول میدادند و از مدرسه بچهها را میآوردند و به آنها لباس میدادند. 3 نفر آنجا بودند که لباسها را مرتب میکردند و ما هم کمک میکردیم و لباس را به بچهها میدادیم. یکی از بچهها وقتی آقاتختی لباس را داد، گفت من میتوانم یک سوال بپرسم؟ نمیدانست آقاتختی است. پرسید شما خدا هستید؟ بچه تا این را گفت، آقاتختی لبهایش را گاز گرفت و گفت نه من خدا نیستم. بچه گفت پس تو دوست خدایی؟ گفت من هم بنده خدا هستم، چطور مگر؟ من دیشب از خدا خواستم شب عید لباس نو داشته باشم. صبح که رفتم مدرسه اسمم را خواندند که به فروشگاه برویم و به تو لباس دهیم. وقتی شما این لباس را دادی، فکر کردم از طرف خدا هستی! آقاتختی بچه را بغل کرد و بوسید و خواب بچهاش تعبیر شد.
قرار بود آقاتختی به کانادا مهاجرت کنند؟ این را خانم شهلا گفته بود.
علیاکبر حیدری: من این را نشنیدهام. از عبدالله موحد خواسته بودند که قبول نکرد. پرسیدند چرا قبول نمیکنی؟ او گفت من نمیتوانم به خودم اجازه دهم که کشتیگیرها را بسازم که بیایند کشتیگیرهای ایران را شکست دهند. امتیاز بالایی هم به او میدادند که قبول نکرد. واقعا ورزشکاران ایرانی به مردم و کشور علاقه دارند.
2 فیلم درباره اقاتختی ساخته شده که در یکی از بخشهای آن در رختکن دعوا میشود. میخواهند پاداش بدهند و تختی میگوید نمیگیرم و دوستانش شاکی میشوند که چرا نباید بگیریم.
علیاکبر حیدری: نه من اطلاعی ندارم.
احمد عرب: این زمینهای گرگان بود. زمانی که 5 طلا در مسابقات جهانی یوکوهاما گرفتند. آقاتختی، سیفپور، مهدیزاده، امامعلی حبیبی و صنعتکاران گرفتند. توکل دوم شد و حسین نوری که شوهر خواهر فردین هم هفتم شد. در گرگان به نفرات اول 5000 متر زمین دادند. اینها سوار ماشین شدند که بروند تحویل بگیرند. گفت زمانی که وارد شدیم، در خیلی بزرگی بود و در را باز کردند و چندتا از این بچههای کولی آنجا زندگی میردند که آقاتختی پرسید اینها چه کسانی هستند؟ گفتند زمین را به نام بزنیم، اینها را رد میکنیم بروند. تختی گفت کجا بروند؟ من زمین بگیرم که به آوارگی اینها ختم شود؟ نمیخواهم! در اردو به او خرده گرفتند. البته غیر از یک نفر، بقیه به تبعیت از آقاتختی گفتند ما نمیخواهیم ولی یک نفر گفت چرا زمین دادند نگیریم؟ تختی میگفت آخر زمین بگیریم که به آوارگی خانوادهها منجر شود؟
علیاکبر حیدری: آقاتختی کارهای بزرگ و مردمی میکرد و به همین خاطر استثنا است. ما مدالآور زیاد داریم ولی کارهای او استثنا است.
شما در عروسی آقاتختی حضور داشتید؟
علیاکبر حیدری: بله این افتخار را داشتیم. در باشگاه دانشگاه تهران بود.
میتوانید از ان شب بگویید؟
علیاکبر حیدری: الان کمی فراموش کردهام.
احمد عرب: من فیلمش را دیدهام. آقای حیدری و فردین و مستجاب الدعوه و اکبر گلپایگانی بودند.
اصلا فیلمی از عروسی آقاتختی هست؟
احمد عرب: من فیلم را دارم. آقاتختی با شهلا خانم میآید. احمد طاهری، سیما بینا، رضا استکی، رامش بودند و پوران آمد آهنگ خواند و صحنه آخر خود فردین امد و تبریک گفت. سالن دانشگاه تهران که در 24 اسفند یا همان انقلاب فعلی بود.
خانواده آقاتختی هم بودند؟
احمد عرب: بله.
یادتان هست چقدر خرجش شد؟
احمد عرب: من دقیق یادم نیست. احمد اسفندیاری که مسئول ورزش دانشگاه بود سالن را برایش گرفته بود که متاسفانه فوت شده. رضا، برادر شهلا که با او در ارتباط هستم شاید بداند چون او روزی که چک را دادند حضور داشت.
جرقهی برگزاری مراسم سالگرد آقا تختی را چه کسی زد؟
احمد عرب: شروعش را آقای زاکانی، پدر همین آقای زاکانی شهردار تهران و عبدالله زارع پدر کشتی شهر ری زدند. سری اول یک سری حتی نمیدانستند قبر تختی کجاست. سال 58 هم جام آریا مهر به جام تختی تغییر نام داد. آن مسیر را ما سالی یکبار باز میکردیم که ملت بیایند سر خاک. بعد هم که آقای یزدانی خرم مقبره را احیا کرد و آقای دبیر هم خیلی قشنگتر آن را درست کرد. من هم یک شیشه 10 میلیمتری روی قبر زدم که خیلی شکیل شد و دیگر کسی نمیتوانست روی آن یادگاری بنویسد.
در طول سالها شایعات زیادی در مورد آقا تختی از جمله اینکه کار او چی بود و یا قضیه آن مرسدس بنز چی بود، منتشر شد، واقعیت داستان چه بود؟ اصلا شغل آقاتختی چه بود چون کشتی که به آن شکل منبع درآمدی نبود.
علیاکبر حیدری: آقاتختی کارمند راه آهن بود، صبحها سر کار میرفت و عصر به تمرین میپرداخت. یک تعمیرگاهی آن زمان بود به اسم اتو نادر، بالای گمرک، دو دوست بودند که یکی ارمنی بود یکی مسلمان، در این تعمیرگاه فقط ماشینهای بنز را تعمیر میکردند، آقا تختی هم یک بنز 170 آن زمان داشت، این ماشین انقدر داغان شده بود که هر روز باید اتونادر یک دستی به سر و روی آن میکشید تا فردا دوباره روشن شود، به همین خاطر آنجا پاتوق هم شده بود، چون آقا تختی زیاد میرفت آنجا پاتوق کشتی گیران نیز شده بود، برای همین هر کسی که نیازمند بود درخواستی داشت یا هر چیزی با نامه میآمدند به یکی از مالکان اتونادر میدادند تا به دست آقا تختی برساند. آقاتختی نیز با توجه به نیازمندی در نامهها تا جایی که میتوانست معرفی میکرد کسانی را که بتوانند مشکل مردم را برطرف کنند. یک روز که ما آنجا نشسته بودیم دیدیم که آقا تختی از یک تاکسی پیاده شد و ماشین خودش نیست، گفتیم ماشینت کو؟ گفت دیشب که به خانه رفتم ماشین بیرون بود و صبح ماشین را برده بودند، او کفت فقط به آگاهی رفتم و سرقتش را گزارش کردم که اگر تصادفی و یا اتفاقی افتاد بدانند که ماشین دست خودم نبوده، بعد از این قضیه دیگر هر روز یکی از بچه ها ماشینش را به آقا تختی میداد که بتواند به کارش هم برسد. یک روز که آنجا جمع شده بودیم چند نامه به آقا تختی داده شد و او آنها را باز کرد، به یکی که رسید دیدیم که او در حال خندیدن است، گفت در یکی از نامهها نوشته شده ما ماشینت را بردهایم و آدرسی نزدیک آزادی که آن زمان در حال ساختنش بودند دادند که بیا و ماشینت را ببر، ما رفتیم و ماشین در یک بیایان رها شده بود، آقا تختی پیاده شد و دور ماشین را هی بررسی میکرد، گفتیم چه شده؟ ماشین خودت را هم نمیشناسی؟ گفت چرا فقط ماشین من لاستیکهایش صاف بود اما این ماشین لاستیکش نو شده، تودوزی ماشین خراب بود اما حالا مخمل شده، دور ماشین خوردگی داشت اما حالا صافکاری شده و ضبط گذاشته بودند، یک نامه آنجا بود که نوشته بود ما کارمان ماشین دزدی است اما وقتی فهمیدیم این ماشین شماست گفتیم حیف نیست یک قهرمان چنین ماشینی سوار شود؟ آنها ماشین را برده بودند و مثل یک عروسک آورده بودند، ماشین را بردیم و یک برآورد کردیم که چقدر هزینه این ماشین شده است، که فهمیدیم آن زمان 70،80 تومن هزینه این ماشین شده است. بعد به من گفت عمو حیدر کاری نداری؟ گفتم نه، با هم به بازار رفتیم جایی که برای خیریه همیشه از آن خرید میکرد رفت و به همان اندازه پول را برای نیازمندان خرید کرد که زیر دین آقایان دزد نباشد.
یک شایعه این بود که خود آقا تختی وارد کننده مرسدس بود.
علیاکبر حیدری: نه فقط یکبار به آلمان رفتند و ماشین خریدند و آوردند چون آن زمان رسم بود. هرکس میخواست راحت به خارج میرفت و ماشین خریداری میکرد و میآورد.
از سفرها با خودش چیزی نمیآورد؟ از این چیزهایی که ورزشکاران میآورند و میفروشند.
علیاکبر حیدری: نه اصلا. چیزهایی که لازم داشت را میخرید. او را در فرودگاه هم میشناختند و به او ایراد نمیگرفتند. خارج از کشور هم او را دوست داشتند.
یک مصاحبه قدیمی بابک تختی دارد که در آن گففته مگر میشود پدر من اشتباه نکرده باشد؟ مگر میشود دروغ نگفته باشد؟ یکسری میخواستند از پدر من قدیس بسازند. مثل عکس دروغی که منتشر شده بود در فضای مجازی همراه با شاه که گفتند احترام نگذاشته و سر خم نکرده است.
احمد عرب: عکسش هم هست که تعظیم کرده است. این ادب او بود و بالاخره آن زمان شخص اول مملکت شاه بوده، مگر میشود به او بیاحترامی کند؟ عکسش هم هست احترام گذاشته.
علیاکبر حیدری: بعضیها حرفهای عجیبی میزنند. بالاخره شاه مملکت بود.
چه دروغی تا حالا شنیدهاید که خیلی تعجب کردید؟
احمد عرب: در مورد دروغها قبلا هم گفتم، نمی آیند که بد بگویند، یک جور میگویند که شاخص باشد، همه درباره او خوب میگویند. من موافق دروغ اینطوری هستم. بالاخره در یادها میماند. یک خاطره جالب از آقا تختی و پرویز مافی، قهرمان بوکس آسیا هست که شروع آشنایی آنها هم با دعوا و ناراحتی بود. فکر میکرد تختی مثل بقیه است و قمارهای فرحزاد دست پرویز مافی بود. بعدا متوجه شد آقاتختی چقدر دوستداشتنی است. شبی که ان اتفاق افتاد در زندان دارو خورد و خودش را کشت. حالا کنار تختی در خاک است. یک قضاب کرمانشاهی هم بود که بعد از شنیدن خبر فوت تختی خودش را با چنگکهای قصابی میکشد و در نامهای مینویسد جهان بعد از پهلوان تختی دیگر قابل زندگی نیست و خودش را میکشد.
عمو حیدر شما موافق بودید که آقاتختی وارد سیاست شود؟ به شما هم پیشنهادی دادند؟
علیاکبر حیدری: نه خب چندین بار هم به او پیشنهاد نمایندگی مجلسی شد که او دوست نداشت و قبول نکرد. حبیبی نماینده مجلس شد ولی تختی نرفت.
ولی با مصدق بود؟
احمد عرب: مصدق خب سیاسی بود و سیاسیون دنبال مهرههای درشت هستند و کادر مرکزی دکتر چمران و طالقانی و آقای مطهری بودند. تختی هم محبوبیت داشت و به مصدق علاقهمند بود.
بابک تختی هیچ وقت کشتی گیر نشد و راه پدرش را نرفت و فکر کنم خود تختی هم دوست نداشت بابک کشتیگیر شود.. خودش میگفت بعضی از دوستان پدرم، به مادرم زنگ میزدند و میگفتند اجازه ندهید بابک راه پدرش را برود و کشتیگیر شود و به صلاح خانواده تختی نیست!
علیاکبر حیدری: نه بابک خودش نمیخواست به کشتی بیاید.مدتی تمرین کرد و حاجی فعلی روی او کار کرد و خود فعلی گفت که او تختی نخواهد شد و نام او را هم خراب میکند. برای همین خودش هم دیگر نرفت.
احمد عرب: چند جلسه او را بردیم و آقا بلور تمرین داد و بالا و پایین شد و گفت به درد این کار نمیخورد.
در این سالها به خیلی ها لقب تختی زمانه دادند، مثل رسول خادم. شما کدام را قبول دارید؟ واقعا موردی داشتیم؟
علیاکبر حیدری: بله، رسول خادم هم در هر صورت هم پدرش هم دورهی تختی بود و هم خودش مدال کسب کرده. برای همین روش و منش تختی را پیش گرفتند. رسول واقعا هم قهرمان و هم انسان خوبی است و راه تختی را میرود.
ولی هیچکس تختی نمیشود!
علیاکبر حیدری: بله خب تختی استثنا بود.
دلیل سکوت خانم شهلا در این سالها چیست؟ این سکوت باعث شده او که به بانوی رازها مشهور شود!
علیاکبر حیدری: چند مساله هست که من از خاطرم رفته. او زن بسیار خوبی بود و چیزهایی که در موردش میگفتند، صحت ندارد. بالاخره زن یک پهلوان بودن شرایط متفاوتی دارد و میخواستند در حد همین نام رفتار کنند.
یک شایعه هم بود که همسر تختی به او خیانت کرده بوده. این را شنیدهاید؟
احمد عرب: من که نشنیدهام.
علیاکبر حیدری: این حرفها چرت است. یک سری آدم ها میخواستند آن زمان تختی را خراب کنند و خودشان را نشان دهند. خانم شهلا واقعا بسیار باشخصیت و برازنده تختی بود. فقط متاسفم.
در این سالها خواب آقا تختی را دیدید؟
احمد عرب: یک خواب حاج عبدالحسین فعلی، مربیاش گفت من دیدم. گفت با موتور گازی و کت و شلوار سفید و ساک آمد گفت حاجی برویم تمرین. گفتم من میدانستم این مرده اگه بروم من هم خواهم مرد! گفتم تو برو من هم میآیم. آقاتختی خیلی هم شوخ بود و اهل خنده و جوک و اینها بود. با غلام زندی زیاد شوخی میکرد.
اگر نکتهای هست که ما جا انداختیم بفرمایید.
علیاکبر حیدری: این مرد بسیار بزرگ بود و واقعا حیف شد که از دست ما رفت. خدا روحش را شاد کند و هر کاری میکرد به خاطر مردم بود. او مردمی بود.
احمد عرب: من از شما تشکر میکنم که برای نگهداشتن سنبل ایران فعالیت میکنید. دست شما درد نکند. تو را به عشق خریدم، مرا به مهر نگهدار که در جهان به جز عشق و مهر نیست. ایام بهکام.
بیشتر بخوانید: مبلغ قرارداد پسیرو با پرسپولیس مشخص شد عکس| 24 ابدی پرسپولیس از بایگانی خارج شد کفاشیان تیمش را چید/ میرشاد ماجدی را با فشار کسی انتخاب نکردم
258 251
لینک کوتاه:
https://www.iranianejahan.ir/Fa/News/1317396/