اگر برژینسکی و کیسینجر زنده بودند جهان و آمریکای ترامپ چگونه میبود؟
ایالات متحده آمریکا
بزرگنمايي:
ایرانیان جهان - به گزارش جماران به نقل از یورونیوز، زبیگنیو برژینسکی و هنری کیسینجر زندگیهایی موازی داشتند، به رؤسای جمهور مشاوره میدادند و مسیر جنگ سرد را تغییر دادند. امروز اگر آنها زنده بودند، آمریکا را چگونه هدایت میکردند؟
رقابت بین برژینسکی و کیسینجر، دو استراتژیست بزرگ دوران جنگ سرد آمریکا، دههها ادامه داشت و بر مسیر تاریخی دو ابرقدرت اثر گذاشت.
نشریه فایننشال تایمز در تحلیلی مینویسد تفاوت اصلی آنها در این بود که یکی (برژینسکی) به ادامه مبارزه ایدئولوژیک با اتحاد جماهیر شوروی باور داشت، در حالی که دیگری (کیسینجر) خواستار تداوم تنشزدایی با این دشمن خونی آمریکا بود. خاستگاههای فکری، شباهتها و تضادها
نویسنده مقاله فایننشال تایمز، ادوارد لوس سردبیر این روزنامه است که کتاب زندگینامه برژینسکی او با عنوان «زبیگ؛ زندگی زبیگنیف برژینسکی، پیامبر جنگ سرد آمریکا» در دست انتشار است.
او میگوید کیسینجر در عرصه شهرت برنده شد اما برژینسکی در رقابت فکری با کیسینجر بر سر جنگ سرد، امتیازها را برد. کیسینجر به اشتباه تصور میکرد که شوروی برای همیشه بخشی از ساختار جهانی باقی خواهد ماند، در حالی که برژینسکی به درستی ملتهای خفتهٔ زیر سلطهٔ اتحاد جماهیر شوروی از جمله اوکراین را پاشنه آشیل آن میدانست.
تضاد دیدگاه این دو دربارهٔ نحوهٔ مدیریت جنگ سرد، به همان اندازه اهمیت دارد که امروز اختلاف میان اطرافیان ترامپ بر سر رابطه با روسیهٔ پوتین. برخی در پی نزدیکی و تنشزدایی با روسیه هستند، اما برخی دیگر این سیاست را برای اوکراین فاجعهآمیز میدانند. در سرنوشت اوکراین، آیندهٔ جنگ و صلح نهفته است. تفاوت اساسی امروز با عصر برژینسکی و کیسینجر این است که دیگر کسی با خلاقیت فکری، اعتبار عمومی و وزنهٔ دیپلماتیک آنها در آمریکا وجود ندارد. نبود «استراتژی بزرگ» در آمریکا امروز، ریشه در نبود «استراتژیست بزرگ» دارد.
اما آنها چه داشتند که جانشینان گمنامترشان امروز ندارند؟ فایننشال تایمز پاسخ ساده این پرسش را میدهد: کیسینجر و برژینسکی هر دو مهاجر بودند. تازهواردها اغلب بیش از متولدین آمریکا به آزادیهای این کشور بها میدهند و آماری هست که نشان میدهد احتمال اینکه آنها شرکت تأسیس کنند، جایزه نوبل ببرند یا مکتب فکری بیافرینند، بسیار بیشتر است.
نام برژینسکی در دوران اوج «دانشگاه جنگ سرد» آمریکا، ابتدا در هاروارد و سپس در کلمبیا، به عنوان شورویشناس مطرح شد، یعنی در ساختار عمومی-خصوصی دانشگاههای نخبه که با دولت آمریکا در زمینه سیاست جنگ سرد همکاری نزدیکی داشتند. این دقیقاً در تضاد با سیاست ترامپ است که بهشدت با بودجه دادن به دانشگاههای نخبه مخالفت و آنها را به داشتن گرایشهای لیبرال و ضددولتی متهم میکند.
همزمان، کیسینجر نیز در هاروارد به نامی درخشان بدل شد و به عنوان نویسنده موفق در حوزه تاریخ روابط بینالملل شناخته شد.
جاهطلبیهای فراتر از حد تصور این دو بسیاری از همنسلان کمتجربهترشان را شگفتزده میکرد.
اما نشانهای عمیقتر را میتوان در داستان مهاجرت آنها یافت. هاینتس کیسینجر، پدر هنری کیسینجر، در سن 15 سالگی، یعنی در سال 1938 و یک ماه پیش از خیانت معروف نویل چمبرلین، نخستوزیر بریتانیا، در توافق مونیخ به چکسلواکی به آمریکا مهاجرت کرد. چند هفته بعد، زبیگنیو برژینسکی 10 ساله، از اروپا راهی شد و پس از عبور از اقیانوس، نخستین بار مجسمه آزادی را دید، تنها دو روز پس از اشغال نهایی سودتنلند چکسلواکی به دست هیتلر.
آنها هر دو در «سرزمینهای خونین» اروپای میاندوجنگ رشد کرده بودند. یکی پناهنده یهودی-آلمانی که بیشتر خانوادهاش در هولوکاست از بین رفتند، دیگری پسر یک دیپلمات لهستانی که کشورش کمتر از یک سال بعد، قربانی تقسیم وحشیانه بین نازیها و شوروی شد. تجربهٔ رنج و مرگ عزیزان، آنها را به شیوههایی متفاوت شکل داد. کیسینجر میگفت اگر مجبور شود بین نظم و عدالت یکی را انتخاب کند، همیشه نظم را ترجیح میدهد، چراکه خانوادهاش در دل بینظمی تاریخی از بین رفتند. اما برژینسکی عدالت را انتخاب میکرد. زخم تاریخی لهستان، منشأ جاهطلبیهای او بود.
اما مهمتر از همه، هردو حس عمیقی نسبت به تراژدی بشری داشتند. کیسینجر در سال 2021 به نویسنده مقاله فایننشال تایمز گفت: «ما به عنوان مهاجر میدانستیم جوامع چقدر شکنندهاند و درک شهودی نسبت به گذرا بودن درکهای انسانی داشتیم.»
در نگاه کیسینجر، تفاوت او با برژینسکی در این بود که خودش اهل آلمان بود، اما هویت خود مستقل از آلمان میدانست؛ در حالی که برژینسکی هویت خودش را لهستانی تعریف کرده بود، گرچه لهستان هیچگاه او را به مرزهای خودش محدود نکرد.
با این همه، کیسینجر بر اشتراکاتش با برژینسکی تأکید میکرد. اگرچه کیسینجر در این کار پیشگام بود، اما هر دو نخبگان آنگلو-آمریکایی قدیمی را کنار زدند. کسانی چون آورل هریمن، دین آچسون و جان مککلوی، دیپلماسی را به عنوان شغل دوم یا تعهد جانبی انجام میدادند. در مقابل، کیسینجر و برژینسکی حرفهای و بیپرده بودند، بیآنکه شبکههای اشرافی واشینگتن را داشته باشند.
اما چیزی که آنها را متمایز میکرد، تجربهٔ فروپاشی اجتماعی و درک از ابدیت ژئوپلیتیک بود، تجربهای که هیچ یک از نخبگان نژادپرست سفیدپوست قدیمی آمریکا نمیتوانست با آن رقابت کند. کیسینجر میگفت: «سؤال این است که آیا آمریکاییها میتوانند بفهمند که ما در تجربهای بیپایان زندگی میکنیم و نمیتوان زندگی را به مسائل جداگانه تقسیم کرد؟»
این دو مقام ارشد آمریکا هرچند مسیرهایی متفاوت داشتند، جهاندیدگیشان بهروشنی به چشم میآمد. نظریه اصلی برژینسکی مبنی بر این که اتحاد جماهیر شوروی یک نظام پیرسالارانه در حال فروپاشی است، تقریباً هرگز دستخوش تردید نشد. در مقابل، کیسینجر از نظر راهبردی شکلپذیر و سیال بود. او در هنر اقدامات پنهان، غیرمستقیم و فریبنده مهارت بالایی داشت؛ حرکاتی که بدون نمایش بیرونی، تغییرات واقعی در صحنهی سیاست ایجاد میکرد و خودش این مهارت را «حرکت بیحرکت» مینامید.
با این حال، همواره به جهانی میاندیشید که در آن قدرتهای بزرگ میکوشند در توازن باقی بمانند. نگاه برژینسکی به جهان از خلال بازیگران کوچکتر شکل میگرفت، نه تنها لهستان زادگاهش، بلکه مجموعه بیشمار گروههای قومی درون شوروی که او میکوشید گرایشهای جداییطلبانهشان را بیدار کند.
کیسینجر هم تقریباً مانند ترامپ، برای رادیو اروپای آزاد و صدای آمریکا وقت نمیگذاشت، هرچند که فعالیت آنها را بهتدریج و سالبهسال، نه یکباره، قطع کرد. برژینسکی که به روسی، لهستانی و اندکی آلمانی مسلط بود، جنگ ایدئولوژیک پشت پرده آهنین را از سر گرفت، پردهای که به نظر او چندان هم نفوذناپذیر نبود.
کیسینجر شعبدهباز بود؛ برژینسکی مشتزن. زمانی که برژینسکی، در دوران نیکسون، کیسینجر را به «آکروباتبازی» متهم کرد، رابطهشان نزدیک بود به هم بخورد. این دو رقیب جمهوریخواه و دموکرات با وجود اختلافات گاه پرتنش، هرگز از صرف شام در رستوران فرانسوی «سان سوسی» در نزدیکی کاخ سفید دریغ نمیکردند. آنجا جایی بود که آدمها برای دیده شدن میرفتند. کیسینجر در نامهای به برژینسکی پس از یکی از آن شامها در اوایل دهه 1970 نوشت: «آدم همیشه از منتقدان دوستانه، بیشتر از دوستان بیانتقاد میآموزد.»
سردبیر فایننشال تایمز مینویسد تصور چنین دوستی-رقابت همراه با گفتوگو در واشنگتن امروز، دشوار است.
در آن زمان بحث تعرفهها اصلاً مطرح نبود. آنها در زمانی میزیستند که آمریکا در حال گشودن بازارها و بنیانگذاری جهانیسازی بود. در اینباره، هر دو استراتژیست بیآنکه زیاد دقت کنند، با هم موافق بودند. اقتصاد نقطه قوت هیچکدام نبود. اما امروز، ترامپ در حال واژگونسازی این پروژه است.
ترامپ، چین و روسیه؛ سیاست برژینسکی معکوس
برقراری روابط با چین، نقطه مرکزی کارنامه هر دو اندیشمند، کیسینجر و برژینسکی بود. آیا ترامپ اصلاً راهبردی درباره چین دارد؟ ایده اینکه ترامپ بتواند یک «کیسینجر معکوس» را اجرا کند، یعنی روسیه را وارد مدار آمریکا کند، چنانکه کیسینجر از شکاف چین و شوروی بهره برد، خیالپردازانه است. استیو ویتکاف، بازرگان املاک نیویورکی که حالا فرستاده همهکاره ترامپ شده، اخیراً ثابت کرده که در حد رقابت با پوتین نیست. یک «برژینسکی معکوس» یعنی قطع رابطه با چین و به رسمیت شناختن تایوان حتی با پیشبینیناپذیر بودن ترامپ هم بعید به نظر میرسد.
با توجه به محرمانگی شدیدی که نیکسون و کیسینجر برای باز کردن ناگهانی رابطه با چین در سال 1972 به خرج دادند، پکن برای گفتوگوی مستقیم اهمیت زیادی قائل بود. شو انلای، نخستوزیر فرهیخته، خوشبرخورد و باسواد چین، بهترین طرف مذاکره برای کیسینجر بود. نیکسون و مائو زدونگ اولین نتها را نواختند؛ کیسینجر و شو این دونوازی را ادامه دادند.
جایگزینی شو با دنگ شیائوپینگ، کیسینجر را از عزیزترین شریک گفتوگوی خود محروم کرد. درست همان ویژگیهایی که کیسینجر در دنگ دوست نداشت، یعنی رفتار صریح و گاه ناپخته و بدآمدنش از تعارفات دیپلماتیک، همان چیزهایی بود که برای برژینسکی جذاب بود.
نفرت مشترک آنها از شوروی، عامل محرک حرکت چینگرایانه دولت کارتر بود. برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر بود، همانگونه که کیسینجر برای نیکسون بود. احترام عمیق برژینسکی به دنگ هیچ گاه خدشهدار نشد. برژینسکی دنگ را «مردی کوچکاندام، اما بزرگ در جسارت» میدانست. دنگ 150 سانتیمتری نیز، رکگویی برژینسکی را تحسین میکرد.
برژینسکی که عملاً سیاست تنشزدایی کیسینجر را کنار گذاشت، در رسانههای چینی به «رامکننده خرس قطبی» معروف شد، خرسی که لقب دنگ برای اتحاد شوروی بود. کیسینجر خواهان حفظ فاصلهای «متساویالساقین» میان آمریکا، شوروی و چین بود. اما در دوره کارتر، آمریکا و چین بهطور عملی تبدیل به شرکا شدند.
در هر صورت، تصور اینکه ترامپ بتواند ساعتها وارد مذاکرات پرجزئیات و پیچیده با شی جینپینگ یا پوتین شود، دشوار است. همچنین بعید است که ترامپ به مشاور امنیت ملیاش، مایک والتز، یا وزیر خارجهاش، مارکو روبیو، اختیاری مشابه کیسینجر یا برژینسکی بدهد.
نظر برژینسکی و کیسینجر درباره جنگ اوکراین اگر زنده بودند
اگر برژینسکی و کیسینجر امروز زنده بودند، هر کدام چگونه با موضوع جنگ روسیه علیه اوکراین برخورد میکردند؟
به باور سردبیر فایننشال تایمز، میتوان با اطمینان گفت که نه برژینسکی و نه کیسینجر، با وجود تفاوتهایشان به ترامپ توصیه نمیکردند که پیش از مذاکرات صلح، امتیازاتی به روسیه بدهد. امتیازها را باید بهعنوان وسوسههایی در جریان مذاکره مطرح کرد، نه پیشاپیش بهشکل کادو پیچشده اهدا کرد.
هر دوی آنها از تحقیر زلنسکی توسط ترامپ و معاونش جیدی ونس در دفتر بیضی در فوریه عمیقاً ناراحت میشدند. کیسینجر در مقام فریبنده و برژینسکی با ذهنی تیز و گاهی گزنده، هیچکدام زلنسکی را طعمه نمیدیدند، چه برسد به اینکه او را مقابل دوربینها تحقیر کنند.
تصور اینکه یکی از آنها درباره پوتین، آنطور که ویتکاف اخیراً در گفتوگو با تاکر کارلسن، مجری طرفدار مگا (Make America Great Again) سخن گفت، غیرممکن است. ویتکاف فاش کرد که پوتین گفته در پی سوءقصد نافرجام تابستان گذشته برای ترامپ در کلیسا دعا کرده است. پوتین همچنین یک پرتره چاپلوسانه از ترامپ به ویتکاف هدیه داده بود. ویتکاف گفت: «پوتین بسیار بزرگوار بود.» و کارلسن پاسخ داد: «جرأت میخواهد چنین چیزی را گفتن.»
جاهطلبی ترامپ برای برقراری صلح میان روسیه و اوکراین به هر جایی بینجامد، به نظر میرسد پوتین در درک ترامپ، موفقتر از خود ترامپ در درک پوتین بوده است.
همسانی و تغییر موضع کیسینجر و برژینسکی
کیسینجر و برژینسکی در اواخر عمرشان، مواضعشان درباره روسیه را تقریباً با یکدیگر عوض کردند. برژینسکی در مقالهای در سال 2014 در فایننشال تایمز از «فنلاندیسازی» اوکراین دفاع کرد؛ مدلی که در آن اوکراین به کشوری بیطرف، اما غربگرا و میانجی میان روسیه و ناتو تبدیل میشد.
از سوی دیگر، کیسینجر بهطرز شگفتانگیزی پس از تهاجم روسیه در سال 2022، از عضویت اوکراین در ناتو حمایت کرد. این چرخش ناگهانی کیسینجر را میتوان به تمایل او به ماندن در چهارچوب اجماع عمومی نسبت داد، تمایلی که با نیازهای شرکت مشاورهاش، Kissinger Associates، در پیوند بود. دسترسی به کاخ سفید و دیگر مراکز قدرت برای کسبوکارش حیاتی بود.
برژینسکی هیچگاه صاحب یک شرکت تجاری نشد. بنابراین نیازی نداشت دیدگاههایش را محدود کند. او از همه رؤسایجمهور انتقاد میکرد، از جمله باراک اوباما که با وجود حمایت و تحسین اولیهاش از او به خاطر مخالفت با جنگ عراق در 2003، مورد نقدش قرار گرفت. بیل کلینتون هم که پس از امضای سند گسترش اولیه ناتو در 1999 (که شامل لهستان میشد) ابتدا از برژینسکی تشکر کرده بود، بعدها در اثر نرمیاش در برابر پوتینِ تازه به قدرت رسیده، نظر مثبت برژینسکی را از دست داد. تنها استثنا جیمی کارتر بود که برژینسکی تا پایان عمر با او دوستی عمیق داشت.
تلطیف نسبی موضع برژینسکی درباره روسیه را میتوان ناشی از نوعی نرمش در دوران پیری دانست، هرچند که دیدگاه تیرهاش نسبت به پوتین را هرگز از دست نداد. پس از سکتهاش در اواخر سال 2014، مدتی طول کشید تا فرزندانش او را قانع کنند که یک ضربانساز قلب نصب کند. این دستگاه برای او در سطوح مختلفی آزاردهنده بود: نمادی از پایان عمر، فناوریای که ذاتاً با آن بیگانه بود، و بدتر از همه، ابزاری که دادههایش را به گیرندهای منتقل میکرد که میتوانست او را در معرض خطر قرار دهد.
برژینسکی نگران بود که روسها بتوانند به دادههای پزشکیاش نفوذ کنند. پسر بزرگش یان گفت: «میدانی بابا، فکر نمیکنم پوتین الآن وقت سر خاراندن داشته باشد، چه برسد به خواندن پرونده پزشکی تو.»
پسر میانیاش، مارک، بعدها سفیر بایدن در لهستان شد.
منتقدان کیسینجر و برژینسکی به اندازه کافی مواد برای نقد در اختیار دارند. عنوان آگهینامه مرگ کیسینجر در مجله «رولینگ استون» این بود: «هنری کیسینجر، جنایتکار جنگی، محبوب طبقه حاکم آمریکا، بالاخره مرد.»
بمباران مخفیانه کامبوج توسط نیکسون، حمایت از سرکوب خونین در پاکستان علیه قیام در بنگلادش، کودتای مورد حمایت آمریکا در شیلی، و شنود کارمندان خودش، تا پایان عمر گریبان کیسینجر را رها نکرد. با این حال، او در نخستین توافق کنترل تسلیحات هستهای مذاکرهکننده بود و تا آستانه توافق دوم پیش رفت. سیاست تنشزدایی توهم نبود. هر چه پیرتر میشد، بیشتر با او مانند پیامبر رفتار میکردند.
دوران حضور برژینسکی در دولت، هیچ لکه خونی بر دستانش باقی نگذاشت. کارتر تنها رئیسجمهور پس از جنگ جهانی دوم بود که هرگز دستور اعزام سربازان به جنگ را صادر نکرد، هرچند هشت نظامی آمریکایی در عملیات نافرجام نجات گروگانهای ایران کشته شدند.
با این حال، برژینسکی در کشاندن شوروی به افغانستان در سال 1979 نقش داشت، گرچه تصمیم نهایی برای تهاجم، تصمیم لئونید برژنف بود. گفته میشود برژینسکی پس از شنیدن خبر حمله، به یکی از دستیارانش گفته بود: «طعمه را گرفتند!»
پیدایش جهادگرایی در جهان تا حدی از همان زمان آغاز شد. اما تحلیلگر فایننشالتایمز مینویسد ادعاهایی که برژینسکی را «پدرخوانده القاعده» مینامند، کاملاً بیپایه و اغراقآمیز است. این گروه تروریستی هفت سال پس از پایان دوران ریاستجمهوری کارتر تشکیل شد.
نظیر برژینسکی و کیسینجر ظهور میکند یا دوران امثال آنها گذشته است؟
برخی معتقدند که شرایط امروز جهان، ظهور شخصیتی مانند کیسینجر یا برژینسکی را بسیار دشوارتر کرده است. در عصر دیجیتال، مانورهای ژئوپولیتیکی بسیار دشوارتر قابل اجرا هستند. منتقدان آنها که لزوماً همنظر نیستند، نبود امثال آنها را اتفاقی خوشایند میدانند. با این حال، اگر بخواهیم یکی از شخصیتهای محبوب ترامپ، هانیبال لکتر، را بازگو کنیم: جهان با وجود کیسینجر و برژینسکی، جالبتر بود. و به گفتهای دیگر که اندکی اصلاح شده: راهبردهای متنوع، بهتر از بیراهبردیاند.
زمانی که برژینسکی درگذشت، کیسینجر به شدت اندوهگین شد. این دو 67 سال پیش در دانشگاه هاروارد برای نخستین بار یکدیگر را دیده بودند. کیسینجر در نامهای به خانواده برژینسکی نوشت: «وقتی خبر درگذشت زبیگ را شنیدم، ناگهان با تمام وجودم حس کردم که حضور او تا چه اندازه در تصویری که از جهانی ارزشمند برای زیستن و دفاع در ذهنم داشتم، محوری بوده است. احساس میکردم یکی از ستونهای استوار دنیایی که برایم اهمیت داشت، فرو ریخته… فکر میکنم ما، اگرچه نه همیشه در جاهطلبیها، اما در هدف، شریک هم بودیم.»
اکنون این دو آمریکاییِ تابعیتگرفته به نظر میرسد پس از مرگ بیشتر از زمان زندگیشان با هم کنار آمدهاند. با گذر دوران آنها، و همزمان با انکار آمریکا نسبت به جهانی که خود ساخته بود، هر دوی این شخصیتها شایسته مطالعه و تأملاند.
لینک کوتاه:
https://www.iranianejahan.ir/Fa/News/1404399/